معرفی کتاب دو تا غول اثر محمدحسن حسینی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
یک روز دوتا غول پشت یک کوه بلند به یک دیگر می رسند. آن ها از دیدن هم تعجب می کنند، چون تا آن روز یک غول را از نزدیک ندیده بودند. آن ها در طی صحبت با یک دیگر متوجه می شوند که هردو از قصه های آدم ها فرار کرده اند. غول اولی از این می ترسد که آدم ها او را پیدا کنند، اما غول دوم می گوید: "نگران نباش این جا هیچ کس تو را پیدا نمی کند". اما غول اول می گوید: "اشتباه می کنی. شاید همین گفت وگوی من و تو برای یکی از آدم ها جالب باشد و قصه ی ما را بنویسد". سپس یکی از غول ها کوچک می شود تا دوست خود را غلقلک داده و بخنداند تا بدین وسیله دیگر در داستان ها به وسیله ی آدم ها غول های اخمو و بداخلاقی معرفی نشوند. غول دیگر نیز همین کار را تکرار می کند. غول ها آن قدر برای هم کوچک می شوند و می خندند تا این که بعد از مدتی پشت کوه بلند، دیگر هیچ غولی دیده نمی شود. ناگهان بادی می وزد و گرد و غبارها را با خودش به آسمان می برد. غول ها دیگر بیش تر از این نمی توانستند کوچک بشوند و همدیگر را غلقلک بدهند. آن ها داشتند از ته دل می خندیدند و صدای خنده هاشان همراه باد همه جا می رفت. راستی که آن ها غول های خنده رویی بودند.