معرفی کتاب بریدگی اثر حسین قسامی
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
یک هفته توی برلین چرخیده بودند و به دوست و ا?شناهای فریبا سر زده بودند. کنار دیوار هم رفته بودند و عکس انداخته بودند. بعدها که فتاح عکس ها را نگاه کرده بود، متوجه ما?موری شده بود که اسلحه به دست پشت سر ا?ن ها ایستاده و زل زده تو لنز دوربین. طی سال ها ا?ن قدر چهره ی ما?مور را دیده بود که مطمی?ن بود اگر هنوز زنده باشد، می تواند بشناسدش. تو خیالش روبه روی پیرمردی سفیدمو نشست و بعد از کمی خوش وبش عکس را نشانش می داد. پیرمرد چشم هایش را تنگ می کرد و خیره ی عکس می شد. بعد چند لحظه اشک از گوشه ی چشم هایش می لغزید روی رگ رگه ی گونه ها. عکس را روی زمین می انداخت و فتاح را در ا?غوش می گرفت... همیشه به این جاها که می رسید رشته ی خیالش قطع می شد. نمی دانست چرا پیرمرد باید او را درا?غوش بگیرد. هیچ دلیلی نداشت. اما مطمی?ن بود اگر روزی در ا?ن موقعیت قرار بگیرد، این اتفاق می افتد.