پرسه در خیابان های سرد: مجموعه داستان

پرسه در خیابان های سرد: مجموعه داستان

پرسه در خیابان های سرد: مجموعه داستان

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

امروز هم می توانست مثل هر یکشنبه ی دیگری باشد. سنگین و ابری... زنگ کلیسا ساعت به ساعت در فضا بپیچد، صبح در میان بوی قهوه و ملافه های به هم ریخته فرصت فکر کردن به «تو» را کش بدهد و نت های پراکنده ی «موتزارت» از فاصله ی نیمه باز پنجره تا حجم خاکستری ابرها بالا برود. ساعت را نگاه می کنم و با شمارش انگشت ها هشت ساعت و نیم به جلو می آیم. حالا باید پنج بعدازظهر تهران باشد. به یقین تمام برگ درخت های باغچه ریخته اند و خرمالوهای رسیده شاخه های لخت و بی برگ خود را چراغانی کرده اند. باد که می آید برگ های باقی مانده را در میان قارقار کلاغ ها در هوا می پراکند و حجم تخیلات تو را در کادر سینمایی پشت پنجره ات بارور می کند. تو در خانه چه می کنی این وقت روز آقای کارگردان؟ که با شنیدن صدای زنگ تلفن گوشی را برمی داری، می گویی «الو»؟ و ضربان قلب مرا بالا می بری... .