آتش بس
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
: امروز صبح کشوی کوچک قفسهای را باز کردم و ناگهان دستهای عکس،بریده جراید،نامه،رسید و یادداشت بر زمین ریخت.آنگاه کاغذی کهنه با رنگی محو (احتمالا سبز) را دیدم،با لکههای تیره خشکیده جوهردر رطوبت.تا این لحظه از وجودش بیاطلاع بودم،اما بمحض دیدن،خط آن را بازشناختم،نامه ایزابل بود. من و ایزابل کمترنامه مینوشتیم.در واقع،دلیلی نداشت،چون هیچ وقت جدایی ما طولانی نبود.با دیدن آن خطوط نازک دراز و منحنی و هم ردیف کمی تعجب کردم،در آنچه که میتوان شخص و زمانی معین را بازشناخت.نوشتار آشکارا فاقد سبکی خاص بود،مربوط به دوران قلم قاشقی،وقتی هنوز با رواننویس نمینوشتیم،حتی قطرههای بنفش جوهرچکیده بر کاغذ،حال تقریبا محو، قابل مشاهده بود.او چنین میگوید :«عزیزم:سه هفتهای هست که بازگشتهام. یعنی سه هفتهای است که تنها میخوابم.وحشتناک نیست؟میدانی شب بیدار میشوم و گاهی به حضور تو نیاز دارم تا احساس کنم در کنارم هستی.نمیدانم تو چه حسی داری،اما تصور اینکه تو در کنارمی سبب میشود تا باور کنم تحت حمایتم.کابوسهایی وحشتناک میبینم،اما در کابوسهایم دیو و هیولا نیست. تنها میبینم بی تو در بسترم و وقتی بیدار میشوم و کابوس را مرور میکنم،در مییابم که درست است و ....»