شب نورد
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
زدم زیر خنده، بعد به لرز افتادم و برف را از تنم تکاندم. فکر کردم بروم زنگ یکی از خانه ها را بزنم و کمک بگیرم، حتی می توانستم شب توی پارکینگ بمانم. پارکینگ خانه ی شهریور، ماشین بزرگ آبی رنگش، زندانی و زندانبانش. مرگ را می دیدم که دارد از پشت پرد ه ی برف و مه پیش می آید. صدای پاهایش را می شنیدم و و حرکتش که هوای اطرافم را جابه جا می کرد. پاهای خشکم را حرکت دادم. داشتم راه می افتادم سمت یکی از خانه های چراغ خاموش که صورت و گردنم گرم شد. رخوتی به جانم افتاد و سرجایم آرام گرفتم. مایعی مثل آب گرم دوش به پشت و سینه ام راه گرفت و گرمی دیگری از میان پاهایم جوشید و تنم را جان داد.