معرفی کتاب من و سیمین و مصطفی اثر شیوا ارسطویی
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
هنوز جرئت نکرده بودم از احمد یا از رستم سراغ بچه بابک را بگیرم.در آن خانه مردانه نمی شد سراغ هیچ بچه ای را از هیچ مردی گرفت.مثل این بود که هر دو مطمئن بودند بچه ها همه در گوشه اتاقی تخت خوابیده اند،سیر و راضی و بی خبر.مثل این بود که فقط من میدانستم،وقتی اهالی آن ساختمان حزبی را هل دادند توی آن مینی بوس،بچه بغل مادرش نبود.بغل هیچ کس نبود.بچه شده بود تخم مرغی نیمرو که روی هیچ بشقابی نبود.شده بود بود آن تصویری که آن روز در کتاب سالوادور دالی دیده بودم.روی صندلی گهواره ای سیمین،وسط آن سوییت ته باغی. آن مینی بوس رونده شد جعبه پاندورایی که باید بچه را جایی در خودش پنهان کرده باشد،جایی که نباید نباید نباید پیدا می شد.