مرغ عشق های همسایه ی روبه رویی (مجموعه داستان کوتاه)

مرغ عشق های همسایه ی روبه رویی (مجموعه داستان کوتاه)

مرغ عشق های همسایه ی روبه رویی (مجموعه داستان کوتاه)

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

تاصبح،چندبار بیدار شدم و دوباره خوابم برد.باریکه ای از نور شفق به داخل اتاق تابیده بودکه از بستر بیرون آمدم،دیگر صداها قطع شده بود.خیالم راحت شد فکر کردم حالا دیگر خوابیده است.به خودم گفتم باید همین طور باشد.همه ی ما قدر هم رنج و درد می بینیم کمی بعد بی حس و لمس می شویم و کاسه ی صبرمان گودتر می شود. اما دم دمای غروب وقتی دیدم چراغ اتاقش روشن نشد و وقتی دیدم جز باریکه ی سیاه و تاریکفاز لای درز میان در و درگاهی خانه اش چیزی معلوم نیست،باز نگران شدم.مخصوصا که صدای آزار دهنده ی آن دستگاه را باز می شنیدم و بعد از آن شب نیز،هرشب می شنوم،که تا صبح خواب را به چشم من حرام می کند...