فردا طلوعی دیگر است
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
صدای اذان، از کوچه پس کوچه های شهر فضای خانه را پر کرده بود. خوب به یاد دارم که در آن شب تلخ، پدرم به سختی نفس می کشید و مادرم کنارش مشغول بافتن لیف های رنگی بود و هر چند لحظه یک بار نگاه خسته اش را به صورت پدرم می انداخت. پدرم حسابی عرق کرده بود. .