معرفی کتاب کنولپ: سه داستان از زندگی کنولپ اثر هرمان هسه مترجم فریدون مجلسی

کنولپ: سه داستان از زندگی کنولپ

کنولپ: سه داستان از زندگی کنولپ

هرمان هسه و 1 نفر دیگر
3.6
28 نفر |
14 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

4

خوانده‌ام

52

خواهم خواند

19

شابک
0000000010181
تعداد صفحات
144
تاریخ انتشار
1371/4/1

توضیحات

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب است.

        	داستان دوست من (کنولپ) کتاب کوچکی است از هرمان هسه، یکی از درخشان ترین نویسندگان آلمانی نویس، که در سال های دهه ی شصت میلادی در اروپا با استقبال شدید خوانندگان مواجه شد. کنولپ، قهرمان این داستان، رندی آزاده است و قلندری صحراگرد. در زندگی موفقیتی نصیبش نشده و در پایان عمر دستش از هر بضاعتی خالی است. «گمراهی» است که در دستگاه بی رنگ اما به قید قاعده درآمده ی کارگران و زحمتکشان وصله ی ناهمرنگی است و در نظام عبوس زندگیِ پرتلاش و حساب سوداگران جایی ندارد، اما در پشت نقاب شادی و بازیگوشی این صحراگرد خیالپرداز، که با روح ساده و کودکانه ی خود همه جا برای مردم زحمتکش و سربه راه شهرها و دهات شادمانی و شادابی و برای کودکان و دختران بازی و بذله و دلدادگی ارمغان دارد، مرد دیگری نهفته است که تنها و بی خانمان است و به ولگردی و بی آرامی محکوم.*متن برگرفته از مقدمه ی کتاب، به قلم سروش حبیبی، است.بریده ای از کتاب:«من خیلی وقت ها فکر می کنم زیباترین و ظریف ترین آفریده ی خدا یک دختر باریک اندام زرینه موست. بعد می بینم این طور نیست، چون بسیار پیش می آید یک دختر سیاه چشم مشکین مو زیباتر باشد. ولی باز بعضی وقت ها فکر می کنم زیبا ترین و بهترین مخلوقات مرغ زیبایی است که انسان در بلندی های آسمان آزادانه در پرواز می بیند و زمانی دیگر هیچ چیز برایم زیباتر از یک پروانه نیست، یک پروانه ی سفید با گل های سرخ به شکل چشم روی بال هایش، یا یک نیزه ی نور خورشید نزدیک غروب، آن بالا میان ابرها، وقتی همه چیز می درخشد اما چشم را نمی زند و همه چیز شاد است و معصوم به نظر می رسد.»«درست است کنولپ، حق با توست. همه چیز اگر در ساعتی خجسته دیده شود، زیباست.»«بله، ولی خیال من دست از ولنگاری برنمی دارد و باز خیال می کنم همه چیز در اوج زیبایی به نظر می رسد که لذت ما از دیدن آن با سایه ای از غم یا هراس همراه باشد.»«چطور؟»«بله، من اینطور گمان می کنم. مثلاً یک دختر بسیار زیبا را در نظر بگیر. شاید اگر نمی دانستیم زیبایی و طراوتش عمری دارد و دختر زیبا بعد از مدتی پیر و پژمرده می شود و می میرد، زیبایی اش این جور دلمان را نمی لرزاند. اگر زیبایی چیزهای قشنگ جاودانه بود البته از دیدنشان خوشحال می شدیم، اما آن ها را با همان بی صبری و اشتیاق نمی نگریستیم و فکر می کردیم: خوب، این را که همیشه می شود دید، امروز نشد فردا. به عکس ، چیزهایی که زیبایی شان پایدار نیست و خود ماندنی نیستند نه فقط با شوق و تشنگی، بلکه با اندکی درد و افسوس نگاه می کنیم.»