برف سفید و ماجراهای خاکستری

برف سفید و ماجراهای خاکستری

برف سفید و ماجراهای خاکستری

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

به یاد حرف های مادر افتادم، همیشه می گفت «کلاغ ها وقتی که اینطور دسته جمعی پرواز می کنند یعنی عروسی دارند»همه کلاغ ها روی قبرها هلهله می کردند و اوج می گرفتند. یعنی کشته شده های جنگ چالدران هم عروسی داشتند؟ کلاغ ها دست از سرم برنمی داشتند. صدا هنوز زیر خاک زمزمه می کرد. شاه اسماعیل گریه می کرد، انگار دیگر دست و دلش به جنگ و جنگیدن نمی رفت. عثمانی ها این همه کشته روی دستش گذاشته بودند.آفتاب کاملاً غروب کرده بود. تا ورودی در خروجی دویدم ولی هیچ کس در آن اطراف نبود.....