همین روزها ...
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
آن شب خوابم نبرد. تصور این?که دکتر تیمورِ شاعرپیشه، روزها چشم مرده?ها را در می?آورد و شب?ها اشعار عاشقانه می?سراید، ناممکن بود. صبح روز بعد از او خواستم مرا با خودش به بانک چشم ببرد. ولی نپذیرفت. عاقل?تر از آن بودم که اصرار کنم. به جایش سه ماه آزگار، تمام وقتم را با تیمور گذراندم تا اعتمادش را جلب کنم یا حداقل بتوانم او را در معذورات قرار دهم. طی آن سه ماه بیش از تمام عمرم آهنگ سنتی گوش کردم و درباره?ی شعرای تاریخی اطلاعات کسب کردم.