معرفی کتاب صلیب سلمان اثر حسین قربان زاده خیاوی

در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
اویس دهانش را چسباند به شاخه درخت هلو، آرام گفت: «دختر خوب، ابرها وقتی از روی قله ساوالان رد میشوند عظمت سلطان مات و مبهوتشان میکند، اردیبهشت را با دی ماه اشتباه میگیرند، شکوفه نزن دختر خوب، صبر کن ابرها هوشیار شوند. مبادا شکوفههایت زیر برف بد موقع پنهان شود و بسوزد!» لبخند زدم. اویس به قله خیره شد گفت: «اویس زبان درختها را می فهمد، زبان «آی» خودش را نفهمد؟» سرخ شدم. ادامه داد: «فر من، راین زبان دل را میفهمد پاسخ هم میدهد. از بیخ گوش ساوالان تا راین فاصلهای نیست، اما آی من! فر من؛ فاصلهها همیشه امانتدار نیستند!»