جمال
در حال خواندن
1
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
بعد از ورود به اهواز، باتوجه به طول راه تشیيع پيكر شهدا و روشنتر شدن هويتشان (به لحاظ جواب نهايی آزمايش دىاناى)، تصميم گرفتيم پرچم روى تابوتها را مرتبتر كنيم. طاقههاى جديد پرچم عراق را باز كرديم و با احترام روى تابوت شهدا كشيديم. هرچند كه ته دلمان اطمينان داشتيم داخل هر كدام خون مجاهدان ايرانى و عراقى به هم آميخته شده و قطعاً مزار هر كدام از اين شهدا زيارتگاه همۀ شهداى حادثۀ تروريستى فرودگاه بغداد خواهد بود. بعد، با ماژيک قرمز رنگى روى تکتک تابوتها اسامى شهدا را نوشتيم. به تابوت حاج ابومهدى كه رسيدم، زانوهايم توان ايستادن نداشت. روى زمين كنار حاجى نشستم. نفسم بالا نمىآمد. دستم مىلرزيد. هر كارى مىكردم، با دلم كنار نمىآمدم كه اين لحظهها آخرين لحظههاى همراهى من با حاج ابومهدى است. يادآورى روزهایى كه، به بهانۀ شانهزدن، روى موها و محاسن سفيد حاجى دست مىكشيدم داشت بخشى از وجودم را ذوب مىكرد. زير لب گفتم: «ألسَلامُ عَلَى الشیبِ الْخَضيبِ، السَّلامُ عَلَى الْخَدِّ التَّريبِ، السَّلام عَلَى الْمُزمّلِ بِالدِّمآءِ» و اشک تمام صورتم را فراگرفته بود.