سیاوش اسم بهتری بود
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
«سیاوش اسم بهتری بود» دومین رمان لیلا صبوحی خامنه است. او در این کتاب خواننده را همراه عباس دیزجی (یکی از شخصیت های رمان پیشینش، پاییز از پاهایم بالا می رود) از میان عشق هایی دردناک و مرگ هایی تلخ و شیرین عبور می دهد. خرده روایت های فشرده ی او مانند کلاف های رنگارنگ بی شماری به هم می پیچند و پیش می روند و هرکدام نقش خود را در بافته ی واحدی رقم می زنند.صبوحی در این رمان، با تسلطی که بر زبان مردانه ی راوی اش دارد، قصه ی رشد دردناک و اسطوره وار او را در خلال صعودی انفرادی به قله ی دماوند روایت می کند. کتاب با دغدغه ها و رنج های شخصی راوی آغاز می شود، ولی طی رشدی بسیار ملایم و طبیعی، از قومیت و سپس ملیت عبور می کند و در فصل های پایانی، در قالب اسطوره ای کاملاً انسانی تبلور می یابد.داستان صبوحی از لحاظ ساختار، ترکیبی دقیق و مهندسی شده با فندانسیونی خلل ناپذیر دارد. بااین حال می توان گفت در ازدحام داستان هایی با درونمایه های پوچ و شخصیت های ضعیف و منفعل، این نویسنده بیش از هرچیز دیگری در پی ارائه ی قهرمانی باورپذیر و تبیین جهان بینی انحصاری خویش است؛ دغدغه ای که حقا به خوبی از پس آن برآمده.از پسری که حرفش را می زد چیزی در ذهنم نبود. اگر هم قبلاً می شناختمش، در آن لحظه درمورد او حضورذهن نداشتم. فقط یک چیز درباره اش برایم مسلم بود. اینکه آن پسر یکی از آن سایه های ناتمام است که یک جایشان ناقص یا قُر یا سوراخ است. از آن ها که لنگ می زنند و نمی توانند روی پای خودشان راه بروند و اگر نتوانی به موقع خودت را از سر راهشان کنار بکشی، می خواهند قصه شان را لای غلتک های مغزت پرینت کنند. همان سایه هایی که هنوز یک کُنجشان به رنجی یا عشقی یا هر چیز دیگری روی زمین بند است. مثل خود نادیا که می گفت هنوز کنجش به آن بوی ریحان و نعنای شب آخر گیر است.