بگو باران ببارد
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
توضیحات
بری لحظاتی کسری را روی همان مبلی که نشسته بود تصور کردم و بی اختیار آه کشیدم. وقتی گوش به سخنان دیگران دادم، دیدم دارند در مورد مراسم عروسی حرف می زنند و این باعث خوشحالی ام شد. بوی خاک نم دار را کردم، به طرف پنجرا رفتم و با دیدن باران، شور و شوق وجودم را فراگرفت. همان لحظه به یاد آخرین شبی افتادم که هر دو زیر باران با هم بودیم. بازوهایم را گرفتم و آهسته زیر لب آن ترانه ی کسری را زمزمه کردم: گل نازم بگو باران بباره که چشماتو به یاد من بیاره تماشای تو زیر عطر باران چه با من می کنه امشب دوباره