سیب دوستی

سیب دوستی

سیب دوستی

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

خرگوش کوچولویی به نام "خرمالو" باید برای بیماری مادرش سیب سرخی را می آورد که روی بلندترین شاخۀ درخت روی تپۀ آرزوها بود. اگر او این کار را نمی کرد مادرش می مرد. هنگامی که او به راه افتاد، خرگوش، جوجه تیغی و طوطی هم خواستند که با او همراه شوند، چون آن ها دوستان خوبی برای هم بودند. اما در راه روباه و پلنگ به آن ها حمله کردند، زیرا کلاغ خبرچینی کرده بود. اما در همین لحظه اتفاق عجیبی افتاد ؛ چرا که کلاغ فریاد زد شکارچی، شکارچی ! در حقیقت او از کارش پشیمان شده بود. سرانجام آن ها با چیدن سیب سرخ، آن را به مادر خرمالو رساندند و اوحالش خوب شد و از همۀ آن ها تشکر کرد.