سین شین
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
توضیحات
هر کاری می کنم نمی توانم سوزن هایی که انگار عضلات صورتم را به نقطه نامعلومی دوخته اند،بیرون بیندازم. لب هایم باز نمی شوند.فقط زورم به طناب های دور گردنم می رسد. سرم را جلو می برم و لبم را روی چتری های مشکی روشنک می چسبانم.بدون اینکه بتوانم غنچه شان کنم.آرام گرفتن بدنش را در آغوشم احساس می کنم.کم کم اشک هایش خشک می شوند. صورتش رابا دستمال تمیز میکند.خودش را توی بغل من جابه جا می کند،طوری که باز پیشانی اش به لب من مماس می شود و همانجا به خراب می رود.