جاده
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
2
نسخههای دیگر
توضیحات
زمستان سرد است و سرما بیداد می کند. مرد به همراه پسرش که تنها دلخوشی اش است، رو به جنوب در حرکت است. فاجعه ایی رخ داده و همه چیز رو به نابودی است و ظلمت همه جا سایه گسترده است. تنها دارایی آنها، یک چرخ دستی و اندکی وسایل و پتو، یک دوربین و تفنگ و یک نقشة پاره پاره است. در جادة ایالتی که آنها را به جنوب راهنمایی می کند، فجایع وحشتناکی می بینند؛ مزارع بی حاصل، خانه های سوخته و بی سکنه، و جنازه های به میخ کشیده شده، در راه کامیونی با افرادی ماسک زده را مشاهده می کنند. یکی از آنها مرد و پسرش را که میان علف ها پنهان شده اند، می بیند. مرد فورا تفنگ خود را به سمت آن شخص می گیرد. مرد ماسک زده چاقویی را زیر گلوی پسرش می گیرد. مرد شلیک می کند و به همراه پسرش هر لحظه در کشمکش بین مرگ و زندگی قرار دارد. این که آیا به مقصد می رسند یا نه، ادامة داستان را شکل می دهد.