خواهر و برادری به نام «مریم» و «ابراهیم» سال هاست که پدر و مادرشان را از دست داده اند و اکنون در دهی جنگلی زندگی می کنند. روزی مریم برای جمع آوری هیزم به جنگل می رود و در آن جا ناگهان با مردی زشت رو مواجه می شود. این مرد در گفت وگو با مریم اذعان می کن که سال ها پیش به بیماری طاعون مبتلا شده است و زمانی که مردم قصد زنده به گور  کردن او را داشته اند، از دست آنها فرار کرده است. مرد زشت رو به زور از مریم می خواهد که به همسری او درآید، زیرا در غیر این صورت برادر مریم و تمام اهالی ده را به کشتن می دهد. مرد زشت رو برای این که ابراهیم را از ده جنگلی دور کند تا با مریم ازدواج کند، تدبیری می اندیشد؛ بدین ترتیب که به مریم می گوید تو خود را به مریضی بزن و بگو من اگر شیر شیر سفید را بخورم خوب می شوم و شیر سفید در منطقة گرمسیر آن طرف دنیاست. از فردای آن روز سفر ابراهیم برای جست وجوی شیر شیرسفید آغاز می شود. داستان حاضر با زاویة دید سوم شخص (دانای کل) روایت می شود.