"وانسلر" پیر از روزهایی حکایت می کند که این سرزمین دودزده، تاریک و بی آب و علف، جنگلی زیبا، پر از گیاهان مختلف و حیوان های متعدد بود. آن زمان ها، وانسلر که تصمیم گرفته بود در آن منطقه ساکن شود، برای ساخت وسایل مورد نیاز خویش تصمیم به قطع درخت ها می گیرد و درست در همین زمان است که سروکلۀ  "لوراکس"، سخنگوی درخت ها، پیدا می شود. او سعی می کند وانسلر را متوجه اشتباهش بکند، اما موفق نمی شود. به خاطر قطع بیش از حد درخت ها و از بین رفتن گیاهان، حیوان های جنگل نیز مجبور به مهاجرت می شوند. وانسلر، بی توجه به اطراف، به اختراعات مختلف می پردازد و هر لحظه، بیش  از پیش به طبیعت صدمه می زند تا زمانی که هوا به شدت آلوده شده و لوراکس هم در آخرین لحظه، خود را نجات داده و می گریزد. وانسلر، مدت ها بعد متوجه اشتباه خویش شده و آخرین دانۀ  درخت "تروفولا" را که در گذشته در آن مکان می روییده، در اختیار کودکی قرار می دهد تا بکارد؛ شاید در روزگاری، در آینده، لوراکس و دوستانش بازگردند. متن کتاب به دو زبان فارسی و انگلیسی فراهم آمده است.