کلاغ بدشانس
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
یک روز کلاغ از خواب بیدار شد و پرواز کرد تا برای صبحانة خود و جوجه هایش چیزی پیدا کند. ناگهان چشمش به قالب پنیری افتاد، اما همینکه خواست پنیر را بردارد یک موش از راه رسید و پنیر را به لانه اش برد. کلاغ که ناراحت شده بود، به پروازش ادامه داد تا این که درخت گردویی دید. چند گردو خورد و سپس دو گردو برای جوجه هایش به منقار گرفت و به طرف لانه پرواز کرد. اما در طول راه با خود مشغول صحبت شد و وقتی به لانه رسید دریافت که گردوها در بین راه از منقارش افتاده است. این داستان به صورت مصور به چاپ رسیده است.