معرفی کتاب جاده اثر کارمن مک کارتی مترجم ایرج مثال آذر
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
سال ها از وقوع فاجعه می گذرد، در سال های آغازین دورۀ پس از فاجعه، جاده ها مملو از پناهندگانی بود که خود را در لباس های مندرس شان پوشانده بودند. روی چهره های خود نقاب می گذاشتند و با لباس های پاره پاره شان کنار جاده می نشستند، و گاری های شان پر از آشغال و چیزهای بی استفاده بود. سرانجام، بیهودگی همه چیز آشکار شده بود. مسائل و موضوعات قدیمی، همه به نیستی و تاریکی منجر شده بودند؛ نور و روشنایی از میان رفته بود. این ها را پدر به پسر خود گفته بود. آن دو، به تنهایی، سرزمینی سوخته و ویران شده را در می نوردند و به آرامی به سوی ساحلی ناشناخته پیش می روند. در چشم اندازهای ویران، هیچ چیز حرکت نمی کند، مگر خاکستری که باد آن را می پراکند. آن ها چیزی ندارند به جز تپانچه ای برای دفاع از خود در برابر مردمانی که سایه وار در حرکت هستند، لباس های کهنه، یک گاری غذای یافت شده در میان زباله ها. اما از همه مهم تر آن ها هم دیگر را دارند. آن دو به رغم تمامی سختی ها به راه خود در جاده ادامه می دهند.