کتاب روایتی است از مادر شهیدان محسن، جواد، علی اصغر و محمدرضا بارفروش.

مادری که با تمام علاقه و دلبستگی هایش به جگر گوشه هایش آنها را فدایی اسلام می دید.

زنی که غم از دست دادن همسرش برایش سخت تر از هر غمی بود.

این که یک مادر بتواند فرزندانش را به چشم امانت خدا بودن ببیند دل میخواهد از جنس دل عزیز خانوم و توکلی از جنس توکلت علی الله عزیز خانوم.

 دوست داشتم کتاب طولانی تر بود؛ چقدر زود به آخر کتاب رسیدم حال آنکه قصه عزیز خانوم و روایت زنانگی و مادری اش تازه برایم شروع شده بود.
        

          زندگی این خانم خیلی قشنگ بود اما قلم کتاب بسیار ضعیف بود.
و البته بعضی جاها احساس تناقض می‌کردی که احتمالا به این دلیله که نویسنده خیلی خوب به عمق روح و احساس عزیز خانوم نفوذ نکرده بوده که ترتمیز بیاد در اختیار ما هم بذاره 
        

          روایت زندگی خانمی که از ابتدای زندگیش جهادگونه حرکت کرده است.
بنظرم شناخت همچین افردای برای جامعه حال حاضر خیلی مهم و ضروری است
        

          کتاب «عزیز خانوم» داستان زندگی یکی از مادرانی است که دفاع مقدس را به اشکال مختلف پشتیبانی و حمایت کرده‌اند. در این داستان خواننده با زندگی «کبری حسین‌زاده حلاج» آشنا می‌شود. این داستان از دوران طفولیت این مادر بزرگوار در خانه پدری روایت می‌کند و تا شهادت چهارمین فرزندش در راه ایران ادامه دارد. متن داستان علاوه بر اینکه خواننده را با سختی‌ها و دشواری‌های از دست دادن فرزندان آشنا می‌کند، از ادبیاتی روان زیبا بهره برده است و این مسئله سبب می‌شود که مطالعه متن برای خواننده خسته‌کننده نباشد. استفاده از ادبیات محلی و تکیه‌کلام‌های رایج کاشانی در متن، متن را بسیار زیباتر نیز کرده است و مطالعه آن‌ را لذت‌بخش می‌کند. این کتاب توسط فاطمه جعفری نگاشته شده است و انتشارات راه یار آن را ترجمه کرده است.
        

          و من که با دیدن قرمه سبزی، همیشه به یاد اصغر ۱۶ ساله ات می افتم، عزیز خانم.
چه صبری داشتی.
        

          طرحی از زندگی شگفتِ بانو کبری حسین زاده حلاج، مادر شهیدان محسن، جواد، علی‌اصغر و محمدرضا بارفروش. کاری که زحمت تحقیق و تدوین آن با خانم فاطمه جعفری بوده است. چه گوارا و کوتاه است پنج فصل کتاب عزیزخانوم! فقط 70 صفحه! ای کاش راوی و نویسنده، رشته خاطرات را از کودکیِ عزیزخانم می‌گرفتند و تا همین روزها و همین حال و احوال کنونیِ بانوی قهرمان ما می‌آوردند. مادرِ چهار دسته‌گل و چهار شهید برومند انقلاب و جنگ حقش، بیش از این کتاب و سطور است، کوچه نُه چم، چشم تنگ دیدش بیشتره، قند و قاووت، حنابندان و سنگ صبور عنوانِ پنج فصلی است که کبری خانوم داستان ما، زندگی و زمانه و شوهر و فرزندانش را روایت کرده است. اگر از خاطرات این زن کوه وار به شگفت بیاییم که خواهیم آمد از کنار نام همسر والاگوهر او، حاج علی محمد بارفروش که ثمره و نمودِ زندگی او چهار شهید رعنا بودند نیز نباید به راحتی بگذریم. اگر آن مرد خدا زنده بود، روایت‌های او در کنار عزیز خانوم چه کتاب جامع و خوشایندی می‌ساخت برای ما

مادر شهیدان بارفروش، نمونه زن مسلمان ایرانی است، زنی زمان‌آگاه، پاکدامن، نقش‌آفرین، فعال و متحرک در متن مسائل زندگی و اجتماع و در نهایت مقاوم، پولادگونه، صبور و مادرانه.

از مادران شهدا جز این برنمی‌آید. اگر از این مادر، تلخی، غرزدن، ندامت و ضعف و... دیدید کتاب را گوشه‌ای رها کنید و دیگر سراغ چنین روایت‌های نیایید. کجاست دنیای متعفنِ فروپاشیده غرب با آن برساخت متعفن و شرم‌آور از زن؟ و کجاییم ماها که زن‌های قهرمانمان را به جهان معرفی نمی‌کنیم و از الگوی زن مسلمان و مادر نجیب ایرانی رونمایی نمی‌کنیم؟

کتاب «عزیز خانوم» را با لهجه‌ کاشانی بخوانید. آرام کلماتش را مزه کنید و لذت ببرید. گوشتان را به دهان گرم راوی و قلم ساده و روان نویسنده بسپارید و در گذر زمانی که چندان هم از ما دور نشده، رهسپار شوید تا بوی خوش و شمیم نشاط افزای شهیدان، مشامتان را معطر و آسمانی کند.

 مادران ما که درباره تربیت بچه‌ها دغدغه دارند، پدرانی که به دنبال آنند بچه‌هایشان به جایی برسند، جوان‌ها و نوجوان‌هایی که نیت کرده‌اند در مسیر خدا قدم بگذارند و مسئولین ما که باید خادم و منت پذیر خانواده عزیز شهدا باشند و... کتاب را ببینند و بخوانند و ترویج کنند.

درود بر عزیزخانوم و همه مادران و پدران شهدا.
        

          یک بانوی قهرمان، زنان قهرمان ما در تاریخ بی نظیرند و این اقتدار رو به زنان کشورهای دیگه هم منتقل کردند، الگو شدند
        

          خیلیییی کتاب دوست داشتنی بود برام خیلی زود تمام شد😭 غمش روی دلم‌سنگینی میکنه😭🥺 چه امتحان های سختی داد عزیزخانوم😭😔
پسرش گفته بود مامان هنوز خمس بچه هاتو ندادی ولی عزیزخانوم خیلی بیشتر از خمس بچه هاشو داد😭😭😭😭😭



یکم اسپویل:


چقدر دردناکه همزمان شدن چهلم و هفتم دوتا پسرش😭😭😭
چقدر فاصله شهادتشون کم بوده😭😭😭

شهادت علی اصغر چقدر سخت بوده
میگفت ما با شهادت اصغر دوبار داغ دار شدیم یبار وقتی خبر شهادتش رو دادن (۱۶ سال و یک ماهه بود) یبارم وقتی پیکرش برگشت... پیکر؟! یا باید بگیرم استخون هاش؟😭😭😭😭😭😭
        

          بعد از نماز، دست هایش را بلند میکرد رو به خدا و میگفت: خدایا اونهایی که گناه میکنند تو رو نشناختند، همه مون رو ببخش 
        

          داستان مادر چهار شهید. یک بانوی مهربون و پر کار روستایی که در کمترین امکانات بچه هایش رو به بهترین نحو تربیت و تقدیم اسلام کرد. بعد هم همچنان روحیه ش رو حفظ کرد و ...
«عزیز خانوم» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/91764