کتاب حاضر، سومین جلد از این مجموعه رمان فانتزی با اتفاقات هیجان انگیز است. در این داستان می خوانیم: «کشتی باشکوه بر پهنه دریا می غرید؛ بر بادبان های انباشته از بادش موج می افتاد و تنها چند روز با خشکی فاصله داشت. آرام سینه دریا را به مقصد شهری بزرگ در باختر می شکافت و حامل محموله ای ارزشمند بود: یک مرد، مردی که خدمه او را به نام استاد می شناختند. حال میان آن ها، این مرد در قسمت جلوی عرضه کشتی تنها ایستاده و باشلقش را پایین انداخته بود تا پاشش آب دریا بر صورتش تازیانه بزند؛ ایستاده با صورتی در معرض باد، از آن آب می چشید روزی یک مرتبه چنین می کرد. از کابینش بیرون می آمد تا عرشه را بپیماید».