شهر گمشده زیر رمل ها
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
زن بلند بالای سیاه پوش چایش را سر کشید و جای خالیش کنار چراغ والور، چه طور، یک دفعه با فریادها و جیغ های پی در پی کودک پر شد؟ و پر شد و پر شد. تا کودک، نیمه جان و بی هوش میان عروسک های پارچه ای او از هوش رفت. و جای غر غرهای مادر چگونه بدل شد به آغوش باز و اشک های پیاپی بر چهره ی تکیده و گونه های فرو افتاده اش. چگونه آب بینی و اشک ها راهی محکم از چهره می گرفت و هرچه پستان پلاسیده را در دهان طفل می سراند، افاقه نمی کرد و پس زده می شد. آن روز سرد، آن چراغ والور، آن زن بلند بالای سفید روی، آن کودک با پاهای کوتاه و تپلی که تاتی تاتی می کرد و بی هدف توی خانه می چرخید و فریاد می زد و آب بینی و دهانش یکی شده بود، گمشده اش را می خواست... .