دونده ی هزارتو جونم!
6 کتاب
توماس از بالابر وارد یه مکان سبز میشود؛
کجا؟ جایی به نام بیشه! اما... توماس تنها نیست، پسر هایی هم سن و سال بالاسر او ایستاده اند و زمزمه هایی میکنند؛
همه ی آن ها یک ویژگی مشترک دارند؛ همه ی آن ها فقط اسم خود را به یاد دارند!
اما چرا ان ها آن جا بودند؟ چه کسی آن ها را به آن جا فرستاده بود؟ و مهمتر از همه، آیا میتوانستند تا همیشه آن جا بمانند؟ نه!
دختری وارد میشود و پیغامی با خود همراه دارد:
یا از این مکان فرار میکنید و جان سالم به در میبرید، یا همگی کشته میشوید!