یادداشت ماهان خلیلی

        "راستش، بعضی‌وقتا این فکر آرومم می‌کنه که اونایی که مال ما هستن هیچ عذابی نکشیدن. مشکل بشه اصلاً اسمش رو جنایت گذاشت. فقط یه دخالت کوچیکه، یه تلنگر کوچیک به زندگی کسایی که نمی‌شناسیم. آره، معلومه که زندگی خیلی بی‌رحم‌تر از ماست. شاید برای همینه که نمی‌تونم احساس گناه بکنم."

 این نمایش‌نامه از نظر ساختاری و مفهومی بسیار پیچیده است و در عین حال برای کسانی که به فلسفه، پوچی و تضادهای انسانی علاقه دارند، اثری بسیار تأمل‌برانگیز به شمار می‌آید.
در منابع معتبر اشاره شده که داستان این نمایش‌نامه برگرفته از یک اتفاق واقعی است که در فرانسه رخ داده است. این ویژگی واقع‌گرایانه، اثر را از دیگر داستان‌های مشابه متمایز می‌کند.

در این نمایش‌نامه، پنج شخصیت اصلی داریم: مادر، پسر، مارتا، ماریا و پیرمرد خدمت‌کار. هرکدام از این شخصیت‌ها نقش خاصی در نمایش‌نامه ایفا می‌کنند و نماد جنبه‌هایی از انسانیت‌اند.

مادر اسیر گذشته‌ای است که نمی‌تواند از آن فرار کند. او در یادآوری‌های تلخ گذشته غرق شده است و در تلاش است تا فرزندش را در این گذشته محصور کند. در واقع، مادر به نوعی از احساسات خودش نیز فرار می‌کند و نمی‌تواند به آرامش برسد.
پسر که سعی دارد شرایط موجود را تغییر دهد، به نوعی در میان گذشته‌ای که مادر برایش ساخته و آینده‌ای که نمی‌داند به کجا خواهد برد، گرفتار شده است. او می‌خواهد از این وضعیت رهایی یابد، اما تلاش‌هایش بی‌نتیجه است.
مارتا دختری است که در جستجوی آینده‌ای روشن و پر از آرزوها است، ولی همین خیالات، او را از پذیرش واقعیت و زندگی در حال حاضر باز می‌دارد. او با آرزوهای بی‌پایانش در چنگال امیدهای بی‌پایه گرفتار شده است.
ماریا که به نوعی نماد عشق و احساسات ناب است، با تمام عشق خود به پسر وابسته است و در تلاش برای جلب محبت و توجه اوست. او به‌دنبال تحقق آرزوهایی است که در ذهن خود ساخته، اما این آرزوها به واقعیت تبدیل نمی‌شوند.
پیرمرد خدمت‌کار تنها کسی است که در برابر تمام رخدادها و درخواست‌های شخصیت‌ها سکوت می‌کند. او شاید نماد یک قدرت کیهانی باشد که در برابر همه‌چیز بی‌تفاوت است. او به هیچ‌کدام از درخواست‌ها پاسخ نمی‌دهد، حتی وقتی ماریا از او درخواست کمک می‌کند، تنها پاسخ او یک «نه!» خشک و کوتاه است. این سکوت او، به نوعی نماد بی‌تفاوتی جهان نسبت به دردهای انسانی است.

در نهایت، این شخصیت‌ها هرکدام به نوعی درگیر خیالات و آرزوهای پوچ خود هستند و دست به دست هم می‌دهند تا در نهایت به پوچی همه‌چیز برسیم. این سوال‌ها و مفاهیم به شکل برجسته‌ای در داستان مطرح می‌شود:
اسیر گذشته خود بودن به چه بهایی؟
کشتن انسان‌ها برای یک آینده‌ای که شاید هیچ‌وقت نیاید، برای چه؟
قبول نکردن واقعیت و تلاش برای تغییر آن، چه معنایی دارد؟ چرا به جای این همه تلاش بی‌فایده، واقعیت را بپذیریم و سپس به تغییر آن بپردازیم؟

این پوچی و تضادهای انسان‌ها در زندگی روزمره‌شان، کامو را به این نتیجه می‌رساند که شاید همه‌چیز بی‌نتیجه است و انسان‌ها به نوعی در چرخه‌ای بی‌پایان از خواسته‌ها و آرزوها گرفتارند که هیچ‌وقت به سرانجامی نمی‌رسد.

تله‌تئاتر این نمایش‌نامه توسط حسن فتحی ساخته شده که می‌توانید آن را تماشا کنید؛ بارها هم توسط خود کامو و دیگر کارگردان‌ها روی صحنه رفته است. اجرای این نمایش‌نامه در قالب تله‌تئاتر، به شکلی متفاوت از روی صحنه، به تماشاگر این امکان را می‌دهد که عمق معنای هر لحظه و دیالوگ را بهتر درک کند.

در یکی از مهم‌ترین دیالوگ‌ها، مادر به مارتا می‌گوید:
"مارتا: «تو خودت به من یاد نداده بودی که به هیچی اهمیت ندم؟ هیچی برام مهم نباشه؟»
مادر: «آره، ولی من خودم تازه فهمیدم که اشتباه می‌کردم و توی این دنیایی که از هیچی نمی‌شه مطمئن بود، بعضی چیزها قطعی هستن. امروز اون چیز قطعی برای من عشق یه مادر به پسرشه.»"

این دیالوگ به‌خوبی تضاد بین تفکرات مختلف شخصیت‌ها را به نمایش می‌گذارد؛ مادری که پس از یک عمر زندگی بدون توجه به احساسات و روابط انسانی، حالا به عشق مادرانه‌اش پی برده است. این لحظه، به نوعی یک نقطه عطف در داستان است که نشان می‌دهد حتی در دنیای پر از سردرگمی و پوچی، هنوز چیزهایی وجود دارند که نمی‌توان به راحتی از آن‌ها گذشت.
      
316

23

(0/1000)

نظرات

همیشه تئاتر های خوبی از این اثر درمیاد
چند وقت پیش یکیش تو رشت هم برگزار شد

2