یادداشت سید مهدار بنی هاشمی

                معرفی کتاب "موش ها و آدم ها"
سلام. به کتاب فروشی امام که رفتم چشمم خورد به کتاب موش ها و آدم ها که در سایز جیبی بود. اسمش برایم آشنا بود. موش ها و آدم ها اثری از جان استاین بک. توی کتاب ادبیات دوران دبیرستان اسمش را دیده بودم فکر کنم. جزو شاهکارهای ادبیات جهان بود و نویسنده به خاطر این اثر برنده ی جایزه نوبل ادبیات هم شده است. خریدمش و شروع کردم. قلم فوق العاده ی نویسنده مرا دنبال خود میکشاند. توصیفات درجه یک و بستر داستانی شگفت انگیز. داستان بر میگردد به دوران رکود اقتصادی آمریکا بین جنگ جهانی اول و دوم. دو رفیق دارند فرار میکنند از دست صاحبکار قبلی شان به خاطر خرابکاری ای که یکیشان کرده. 
شب را در جنگل میخوابند تا فردا راه بیفتند به سمت مزرعه ی جدیدی برای استخدام. یکی ازین دو نفر یکم عقلش کم است. اسمش لنی ست و هیکل درشتی دارد و خیلی مهربان است و از رفیقش جورج که به نوعی ازو محافظت میکند حساب میبرد. لنی عاشق نوازش حیوانات است و چیزهای نرم. برای همین حیوانات را مدام نوازش میکند ولی چون زورش خیلی زیاد است این طفلی ها زیر دستش میمیرند. لنی در محل کاری قبلیشان هم یک بار لباس حریر همسر صاحبکارش را در دست میگیرد و شروع میکند به نوازش آن لباس که منجر به جیغ کشیدن خانوم میشود و لنی که ترسیده می آید جلوی دهنش را میگیرد که جیغ نکشد و جورج می آید زن بیچاره را از زیر دست های زمخت و قوی لنی نجات میدهد. 
همین قضیه باعث میشود این دو نفر از مزرعه قبلی فرار کنند تا بروند جایی جدید شروع به کار کنند. در طول داستان لنی هر بار می نشیند پیش جورج و ازش میخواهد که از رویایی که در سر دارد برایش بگوید. جورج هم شروع میکند به توصیف زمینی که نشان کرده و میخواهد بخردش تا با لنی بروند آنجا و برای خودشان کار کنند. مدام لنی به جورج میگوید چند تا خرگوش هم بگیریم من ازشان مراقبت کنم و نوازششان کنم. جورج هم به او میگوید باشد. حتما. خلاصه می روند به مزرعه ی جدید و آنجا مشغول به کار میشوند. در مزرعه ی جدید کارگران دیگری هستند که تیپ های شخصیتی جالبی دارند. یکی اسطبل دار است که سیاه پوست است و مدام تحقیر شده. پسر صاحب مزرعه آدمی عقده ای و وحشی ست که چون یکم ریزاندام است و کوتاه قد دوست دارد بقیه را تحقیر کند و بهشان بپرد. 
ماجراهای این داستان بازتاب بخشی از تجربیات زندگی خود نویسنده است که در آن مدت رکود اقتصادی شاهد محیط رنج نشان و نابسامان کارگران کوچنده بوده است.  داستان کارگرانی که تن به کارهای سخت و طاقت فرسا میداده اند و در آرزوی داشتن زمینی بوده اند تا بتوانند مستقل شوند اما هیچوقت به آن نمیرسیده اند. داستان خیلی داستان جالبی ست. من که خیلی دوستش داشتم. اینکه آن رویا چطور دیگران را هم به جمع آن ها پیوند می دهد. کسانی از قشر رنج دیده ی آن مزرعه که آن ها هم خودشان را قاطی ماجرا میکنند و می گویند ما هم هستیم. ما هم دوست داریم شریک باشیم در رویایتان. مستقل شویم. برای خودمان کار کنیم. زحمت بگشیم و حاصل دست رنج خودمان را بخوریم و آقا بالای سر نداشته باشیم که هر وقت خواست بیندازدمان بیرون. 
من خواندن این کتاب را به شدت بهتان توصیه میکنم. بیشتر هم توضیح نمیدهم تا از دستم در نرود ، کل داستان را لو بدهم و خرابش کنم. 
یا علی
سید مهدار بنی هاشمی
29 شهریور1402
@mahdarname
        
(0/1000)

نظرات

آقا دمت‌گرم، مرور مفصل  و خوبی بود.
1
الحمدلله ، لطف دارید .. 🌻