یادداشت 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚
1403/11/3
یک عاشقانه ( نا ) آرام ... هر باری که سراغ ادبیات روسیه میرم ، بیشتر شگفت زده میشم. با خودم میگم ، روس ها یه جایی خلاقیت شون تموم شده دیگه . باز هم قراره با یه سری آدمی که توی ییلاق زندگی میکنن و منفعل میشینن و درباره " مسائل مبرم جهانی " حرف میزنن ، طرف باشم دیگه... اما وقتی شروع میکنم میبینم که نه ، این ییلاق و آدم هاش باز هم جذابن...باز هم میشناسم شون ، باز هم خیلی " خودی " ان... انگار همین دیروز دیدم شون... آدم هایی که انگار دوز و کلک بلد نیستن، خودشونن و خودشون... چه سر میز شام باشن ، چه روی یه قایق تفریحی ، چه در مبارزه و چه پای بساط قمار ... این روس های لعنتی ، در قرن رمان ، یعنی قرن نوزدهم، با ادبیات کاری کردند ، که کمتر کشوری قدرت رقابت باهاشون رو داشته باشه... غول هایی که روح و شور و خودی بودن روس ها رو به همه جهان نشون دادن و گفتند " این ماییم ، این ادبیات ماست و این جهان اسلاوه " یکی از همین غول ها ، تورگنیفِ خارج نشینه که روسیه رو مثل کف دستش میشناسه. باهاشون زندگی کرده و تجربه شون کرده. به یاد بیارید " یادداشت های یک شکارچی " رو... رودین معرکه رو که یادتون نرفته؟ پدران و پسران رو چطور؟ تورگنیف ، در " در آستانه فردا " دوباره مارو به همون ییلاق میبره . به همون جمع خونوادگی معروف روس ها ... همون افرادی که بارها در داستان های داستایفسکی ، چخوف ، تالستوی ، لسکوف و... دیدیم . همون افراد ، از همون جنس ، از همون نژاد و خون... اما قرار نیست تکراری باشه. قراره روایت عاشقانه ای رو برامون تعریف کنه ... از عشق یک دختر به یک مرد بلغار که حب وطن ، آرزوی نجات وطنش ، از هر عشقی براش عزیزتره... وطن ، عجب واژه غریب و دردناکی... تورگنیف ، به ما نشون میده وقتی یک دختر عاشق میشه ، تا کجا میتونه پیش بره ... در جای جای این رمان ، در هر لحظه ای از این روایت ، ما به این عشق و این شور " یلنا " درود میفرستیم. عجب داستانی و عجب سرگذشتی و عجب پایانی............ ترجمه بسیار خوب و روان و خوش خوان و زیباست... راحت خونده میشه و راحت هضم میشه و راحت بر جان و دل میشینه ... ممنونیم آقای تورگنیف ... ممنونیم که ما رو با یلنا و عشق نا آرامش آشنا کردید... ممنونیم از اینکه ادبیات رو بارور تر کردید...❤
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.