بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت Baran Kangarloo

Baran Kangarloo

1401/02/12

                امید های بر باد رفته !
همیشه شنیده بودم که همیشه بهتر است اول به جای اینکه فیلم یک چیز را ببینم کتابش را بخوانیم اما من تا الان همیشه اول فیلم دیده ام بعد سراغ کتاب رفته‌ام این هفته قرار بود برای درس کتابخوانی مثل هرهفته یک کتاب بخوانیم اما این کتاب با بقیه کتاب ها فرق داشت قرار بود آنی شرلی بخوانیم کتاب همان دختری که بارها کارتونش را دیده بودم همین باعث می شود که کتاب این هفته را با میل بیشتری بخوانم.
موهای قرمز، صورت کک و مکی، چشمهای سبز اینها باعث می شود که دختری 11 ساله از  ظاهر خودش نفرت داشته باشد با تخیلش می تواند دنیا را آنجور که خودش دوست دارد تغییر دهد حتی اسم آدم ها و مکان ها را اما تخیلش هم حریف موهای قرمزش نمی شود دوست دارد رنگ موهایش به جای قرمز سیاه پرکلاغی باشد اما سرنوشت او با موی قرمز گره خورده. وقتی سه ماهش بود پدر و مادرش را از دست می دهد و راهی یتیم خانه می شود، پرحرف است و کمتر کسی بعد از چند ساعت می تواند او را تحمل کند. در 11 سالگی سرنوشتش تغییر می‌کند و خواهر و برادری سرپرستی او را قبول می کنند البته که آنها از اولش آنی شرلی را انتخاب نکرده بودند اما قصه درست با رسیدن به گرین گیبلز شروع می شود.
این کتاب توصیف های خیلی خوبی دارد مثلا ظاهر آنی شرلی را به راحتی می شود تصور کرد اصلا بهتر است بگویم نویسنده هر فضایی که در کتاب وجود دارد را با توصیف هایش به مخاطب نشان می دهد و این نقطه قوت بزرگی حساب می شود.
یکی از چیزهای آزار دهنده ای که می تواند اعصاب خواننده را خورد کند پرت کردن اطلاعات است در بعضی کتاب ها و فیلم ها این اتفاق طوری می افتد که احساس می کنی کنار شخصیت ها نشستی و جزو شخصیت های کتاب حساب می شوی و آنها برایت دارند چیزی را توضیح می دهند یا اطلاعاتی می دهند اما یک لحظه هم موقع خواندن آنی شرلی این احساس را نمی کنی بیشترین جایی که این موضوع مشخص است زمانی است که آنی شرلی و متیو در ابتدای داستان در راه گرین گیبلز هستند و اطلاعاتی که آنجا داده می شود فقط برای من به عنوان خواننده داده نمی شود بخاطر اینکه آن دو همدیگر را برای اولین بار دیده بودند و هیچکدامشان چیزی درباره موضوعاتی که از آن صحبت کردند نمی دانستند.
نویسنده در کتاب از جمله ها و اصطلاحات خوبی استفاده کرده بود مثلا زمین حیاط انقدر تمیز بود که می شد اگر غذایی روی آن بیفتد آن را برداشت و خورد و این نشان دهنده اوج تمیزی حیاط است و نویسنده بجای اینکه بیاید در چند خط از تمیزی حیاط بگوید با همین جمله این را نشان می دهد. کلمات در ذهنش فریاد می زدند هم یکی از جملاتی است که منظور نویسنده را در یک جمله کوتاه به خوبی می رساند.
شخصیت پردازی دقیقی هم داشت به جز شخصیت اصلی ما یک تصور به اندازه ای از شخصیت ها داشتیم که به مررو با روند داستان تغییر هم می کرد .
پیرنگ هم دقیق بود و نویسنده حساب شده سراغ موضوع ها می رفت . ما از یک اتفاق بدون مقدمه پرت نمی شدیم به اتفاق بعدی و برای هر موضوع به اندازه پردازش شده بود.
یک نکته خیلی مهم و مثبت هم این بود که وقتی آنی شرلی و متیو در راه گرین گیبلز بودند تند و پشت سر هم حرف زدن آنی شرلی باعث شد که مخاطب متوجه پرحرفی او شود این درحالی بود که نویسنده می توانست یک جایی از داستان کلمه پرحرف را جا کند و خودش را به زحمت نندازد اما قطعا این کارش جذابیت کتاب را بالا برده.
در آخر هم اینکه من هنوز هم به این نتیجه نرسیدم که کارتون آنی شرلی بهتر است یا کتابش هردویشان جذابیت هایی دارند که نمی شود باهم مقایسه شان کرد و به یک نتیجه رسید. پیشنهاد می کنم حتما این کتاب را بخوانید چون همه چیز از یک کتاب خوب در آن وجود دارد و نمی شود که از کنارش راحت گذشت.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.