یادداشت زهرا عشقی مُعز
1402/11/17
همانطور که از اسمش پیداست، درباره دوطرفه بودن دوستیها و روابط است، مبتلابه همه ما. پیرمرد که مسئول باغ وحش است، هرروز سرساعت به سرکار میرود و با تک تک حیوانات آنجا، روابطی دوستانه دارد، با هرکدام درخور نیاز خودشان رفتار میکند: پای حرف های یکی میشیند، با دیگریودر سکوت سپری میکند، هنگام عطسه به کمک آن یکی میشتابد و الخ. از قضا روزی پیرمرد مریض میشود؛ و حیوانات به دیدن او می آیند و هرکدام، هرکاری که پیرمرد برایش کرده بود، به عینه جبران میکند=) نکته ریزی که داستان در بر داشت، زود قضاوت نکردن و پرهیز از گمانه زنی های منفی بود، اینکه وقتی حیوانات باغ وحش هرچه منتظر شدند و پیرمرد نیامد، شروع نکردند به گفتن: او دیگر ما را دوست ندارد ، فراموش مان کرده است و فلان، گفتند برویم سری بزنیم شاید اتفاقی افتاده باشد، و خود این نکته مهم و مثبت بزرگی است. تصویرگری خلوت، با کیفیت، و دور از شلوغی های بیجا، و خوبی داشت.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.