یادداشت Mika
1403/11/17
زندگی... ما کجاییم؟ اینجا کجاست واقعا؟ اصلا برای چی اینجاییم؟ حسی که موقع خواندن اشعار سهراب سپهری داشتم غیر قابل توصیفه. اشعار او فقط ادبی نیست بلکه تابلوهای هنری ای است که به متن تبدیل شدند. مگر میشود یک نفر اینقدر هنرمند؟... گاهی واقعا گیج میشدم.نمیتونستم درکشان کنم و گاهی انقدر درکشان میکردم که دوست داشتم برای همیشه در روح و قلبم نگهشان دارم. یعنی امکان داره؟ زیر اکثر بیت ها خط کشیدم و هایلایت کردم و واقعا دوست داشتم همه را به عنوان بریده کتاب پست کنم... خسته ام. چرا تمام شد؟ من تمام اشعار او را میخواهم. او مثل ابی روان اما قوی است.خیلی لطیف و زیبا. مثل رودی که هیچگاه خشک نخواهد شد. هرگز! شعرهای او در مورد مفهوم واقعی زندگی کردن است.یعنی واقعا زندگی کردن نه فقط نفس کشیدن به همین دلیل باور دارم او واقعا و واقعا زندگی کرده است و قدر هر لحظه آن را دانسته. کاشکی میتوانستم دنیا را مانند او ببینم. الان خیلی احساس پوچی میکنم. انگار باز کردن کتاب شعر او تمام دنیایم را رنگ کرده بود و حالا... حالا همه چیز دوباره سیاه و سفید شده. کی دوباره میتونم همچین احساسی داشته باشم؟ واقعا باورم نمیشه تمام شده... وقتی صفحه اخر را ورق میزدم دنبال بیت های بیشتری بودم. با انتظار ورق زدم و بعد... تمام؟... چرا...! از همین الان دلم برای آن حس و حال تنگ شده. مثل اینکه توی هوای تابستانی روی چمن های سبز و خنکی دراز کشیده بودم و در آرامش به موسیقی پرنده ها و نوازش های باد دلسپرده بودم. آیا باز میگردد؟
(0/1000)
Mika
1403/11/17
1