یادداشت بهادر رضاپور

                وقتی بعد از مدت ها محصور بودن توی چهاردیواری ذهنت، بطور اتفاقی کسی رو میبینی که حس می‌کنی می‌تونه توی این انحصار شریکت بشه و همراه تو [ فقط همراه تو حقیقت رو مزه‌مزه کنه، دیدن حتی کوچکترین لغزش از اون فرد می‌تونه بسیار دردناک و زجرآور باشه. حتی اگه این لغزش فقط در ذهنت اتفاق افتاده باشه ...
کاستل، آدمی بود که از حرکت در تونل انفرادی ش زجر می کشید و در عین حال از همراهی یک همراه اشتباه، با خودش وحشت داشت.
آیا ماریا میفهمید؟ آیا درک میکرد؟ یا اینکه اون هم مثل بقیه بود؟ و از این ها بدتر اینکه آیا خود کاستل هم مثل همه یه فریبکار بود که فکر کرده یه فریبکار با بقیه فرق داره؟! ...

فکر میکنم این سوالات زجرآور تا همیشه در ذهن کاستل بی جواب باقی بمونند ...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.