بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت ابوالفضل شربتی

                تجربۀ دو ماه تدریس‌‌ام تا الان شیرین و تا حدی دردناک بوده است. مشخصاً دربارۀ یکی دو دانش‌آموز صحبت می‌کنم که از تجربه‌های سخت و تا حد زیادی دردناکِ زندگی‌شان با من صحبت کردند. وقتی از زندگی‌شان به من می‌گفتند شک نکنید من کرخت و سرد و بی‌حس شده بودم، چیزی به ذهنم نمی‌رسید، حتی دلداری دادن هم برایم بی‌معنا شده بود. اما وقتی کمی گذشت دیدم همین سکوت و شنیدین خیلی تاثیرگذار است. حال، با این مقدمه نگاهی به «انسان در جستجوی معنا» انداختم. پرسشم این بود که در مواجهه با چنین موقعیت‌هایی چه باید کرد؟ این را بگذارید کنار تجربه‌های دیگرم از کلاس درس که با دانش‌آموزانی روبرو بودم که نقطۀ مقابلِ دو سه موردِ پیش‌گفته بودند، همان امکانات را داشتند و، بر‌ خلاف آن‌ها، می‌نالیدند.
بخش اول کتاب سرگذشتی از او در اردوگاه‌هایی کار اجباری است. اگر در پی این باشیم چیزی را که فرانکل توصیف می‌کند به شکل سینمایی توصیف کنیم می‌توان به «پیانیست» اشاره کرد. برای نمونه به عبارت زیر دقت کنید:
«یکبار هزار و پانصد نفر چندین شبانه روز سفر می کردند. در هر واگن هشتاد نفر را جا داده بودند. همه مسافرین بایستی روي بار خود که تنها پس مانده اموالشان بود دراز می کشیدند. واگنها آنقدر پر بود که تنها در قسمت بالاي پنجره ها روزنه اي براي تابش نور گرگ و میش سپیده دم به چشم می خورد. همه انتظار داشتند قطار سر از کارخانه اسلحه سازي در آورد و این جایی بود که ما را به بیگاري می کشیدند و ما نمی دانستیم که هنوز در سیلسیا 1هستیم یا به لهستان رسیده ایم. سوت قطار مانند ضجه کسی بود که التماس کنان به سوي نیستی سقوط می کرد. سپس قطار به خط دیگري تغییر مسیر داد و پیدا بود که به ایستگاه بزرگی نزدیک می شویم. ناگهان از میان مسافران مضطرب ، فریادي به گوش رسید، «تابلوِ آشویتس».
روشن است که درماندگی و استیصال در این افراد موج می‌زند.
بخش دوم (از نظر مضمونی) متمرکز بر شیوۀ درمانی فرانکل است. شاید عبارت «لوگوتراپی» را شنیده‌ باشید. این اصطلاح، که از ساختۀ اوست، اشاره به کارِ او دارد: معنا درمانی. بدون شک، فرانکل با تأملاتی اگزیستانسیال به این ایده رسیده است. به این صورت که، به قول آلپورت، اگر زندگی رنج بردن است پس باید در رنج معنایی برای زندگی یافت. برای زنده ماندن ناگزیر به معناییم. حتی اگر زندگی معنا دارد مرگ نیز باید معنا داشته باشد. اما این معنا وابسته به شخص است، هر کسی باید خودش این معنا را جستجو کند و بیابد. این نگاه سبب شده فرانکل نگاه گشوده‌ای به تمامی امور معنازا دارد، مذهب یا هر چیز دیگری. بخش دوم کتاب لوگوتراپی را تشریح می‌کند و آن را با مکتب فرویدی و آدلری مقایسه می‌کند. فرانکل خود را نه یک روان‌کاو بلکه یک «روان‌درمان‌گر» می‌داند. روان‌درمان‌گر در لوگوتراپی، به خلاف روان‌کاو، به چیزهایی گوش فرا می‌دهد که شنیدن‌اش آسان نیست. خودِ فرانکل به خوبی شیوه‌اش را توضیح می‌دهد:
«لوگوتراپی در مقایسه با روانکاوی روشی است که کمتر به گذشته توجه دارد و به درون‌نگری هم ارج چندانی نمی‌نهد، در ازای توجهِ بیشتری به آینده، وظیفه و مسوولیت و معنی و هدفی دارد که بیمار باید زندگیِ آتی خود را صرفِ آن کند». فرانکل شرایطی را برای بیمار فراهم می‌کند و در جهتی هدایتش می‌کند تا بیمار معنایِ زندگی‌اش را بیابد (یا در مسیرِ یافتنِ آن بر آید). گویی فرانکل در صدد است «قوۀ معناجویی» را در درون بیمار بیدار کند. او معناجویی را نیرویی اصیل و بنیادین می‌داند. تصور من اینست که شرایطی که فرانکل در پی آنست با نوعی امیددهی همراه است: عیان کردنِ واقعیت همراه با امید به تغییر وضعیت با تاکید بر معناجویی.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.