یادداشت هادی انصاری

شازده کوچولو
        داستاني مایه‌گرفته از اتفاقي واقعی که برای اگزوپری رخ داده است. خلباني که از آسمانِ روزگار و احوالِ خود مجبور به فرود در کویرِ صحرا می‌شود. خلبان در خواب است که با صدای پسرکي باوقار از خواب می‌پرد و از همان لحظه مخاطبِ حیرت‌زده‌ی خاطراتِ او می‌شود... 
بله‌، پسرکي که از قضا سیّاره‌اش شاید از هواپیمای خلبان کوچک‌تر باشد امّا حاصلِ زندگی و نگاهِ او، توشه‌اي است که سال‌هاست در هر بار خواندن چیزي جدید به زندگیِ ما آدم‌بزرگ‌ها اضافه می‌کند. هر بار که این کتاب را می‌خوانم مانندِ خلبان هاج‌وواج می‌مانم که این شهریارکوچولو کیست؟ 
علتِ ماندگار شدنِ یک اثر چیزي بیش از خوب و عالی و ممتاز بودنِ آن است. چنانکه عروضی سمرقندی گفته است: «حظ اوفر و قسم افضل شعر بقای اسم است». آری ماندگاری مولفه‌اي است مهم که نه به ‌سادگی به دست می‌آید و نه می‌توان به سادگی از آن گذشت. در هر اثرِ ماندگار باید به دنبالِ رازی باشیم که باعث شده است تا این اثر بر مولفه‌ی قدرت‌مندِ «زمان»، که زورمندانِ تاریخ را ذلیلِ خود ساخته است، پیروز شود. 
شهریارکوچولو خاصیّتِ آیینه‌گی پیدا کرده است. به تعبیر شفیعی کدکنی شعري ماندگار خواهد شد که خاصیّتِ آیینه‌گی داشته باشد. بدین معنا که هر کس در هر زمان / مکان / شرایطي که مخاطبِ آن شود خود را در آن ببیند و توشه‌اي خاصّ خود از آن بردارد. گمان می‌کنم این دلیلِ جاودانگیِ این اثر است؛ هرچندبار که بخوانیدش در این آیینه نکته‌ای جدید دستگیرتان خواهد شد. هرچند این آیینه ثابت است امّا تصویری که در آن افتاده، تصویرِ دیروز نیست. 
هر کتاب بسته به محتوایي که دارد مخاطبِ خود را پیدا می‌کند. و هر چه طیفِ موضوعاتی که به آن می‌پردازد بیشتر باشد مخاطبان آن نیز بیشتر خواهد شد. البتّه شرطِ به فعلیّت درآمدنِ این مخاطبانِ بالقوّه داشتنِ فرم و بیانی است که برای تمامیِ این مخاطبان زیبا باشد. شهریارکوچولو، هم در نوعِ بیان ممتاز است و هم در گستره‌ی مسائلي که به آن می‌پردازد. امّا مساله به اینجا ختم نمی‌شود. اگر کسی به شما بگوید برای بیان موضوعاتی در زمینه‌ی فرهنگ، سیاست، قدرت، علم، روان‌شناسی و عشق سخن بگویید نیازمندِ چند صفحه خواهید بود؟ 
بله، ایجاز: جالب اینجاست که نگارنده همه‌ی این مفاهیم را در کمتر از صد صفحه بیان کرده است و این قدرتِ داستان و راویِ آن است. 
خیال می‌کنم که هر سیّاره در این داستان جهانِ هر یک از ماست. جهاني که باید مراقبِ درخت‌های بائوبابِ آن باشیم و قبل از آنکه ریشه بدوانند کارشان را بسازیم. پاک کردن و جوریدنِ سیاره یک کارِ هرروزه است. چون ممکن است در هر شب یک تخمِ بد کش و قوسی به خود بدهد و شروع به بزرگ شدن بکند و اگر دیر به دادش برسی، کار از کار بگذرد. «اگر من سرِ این نقّاشی این همه به خود فشار آورده‌ام فقط برای آن بوده که دوستانم را متوجّه خطری کنم که از مدّت‌ها پیش بیخِ گوششان بوده و مثل خود من ازش غافل بوده‌اند.» 
بخش دیگری که از این کتاب بسیار مرا تحت تاثیر قرار داد و پیش از این به آن دقّت نکرده بودم این بخش بود: 
«بچگی‌هام تو خانه‌ی کهنه‌سازي می‌نشستیم که معروف بود توی آن گنجي چال کرده‌اند. البته نگفته پیداست که هیچ وقت کسی آن را پیدا نکرد و شاید حتی اصلا کسی دنبالش نگشت امّا فکر همه‌ی اهل خانه را تردماغ می‌کرد: «خانه‌ی ما تهِ دلش رازی پنهان کرده بود...» 
گفتم: آره چه خانه باشد چه ستاره، چه کویر، چیزی که اسباب زیبایی‌اش می‌شود نامرئی است!  
گفت: خوشحالم که با روباهِ من توافق داری  
توی دلم گفتم:  
«آنچه می‌بینم صورتِ ظاهري بیش نیست. مهم‌ترش را با چشم نمی‌شود دید...» 
شاید پرسش همیشگی که شهریارکوچولو کیست را بتوان از این جمله‌ی آخر خلبان فهمید... 
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.