یادداشت میثم بکتاشیان

                "یک جایی و زمانی از خودم آمده‌ام بیرون، پرت شده‌ام بیرون، سال‌ها پیش. از آن زمان به بعد کنار خودم راه می‌روم، انگار خودم را از خودم جدا کرده باشم. از آن زمان تا کنون انگار دارم همراه یک نفر دیگر زندگی می‌کنم. صبح‌ها من دلم می‌خواهد از جا بلند شوم و او بلند می‌شود، آن وقت هر دو کنار هم دراز می‌کشیم، من کنار او، درون او، چون من وزن جسمش هستم که اجازه‌ی بلند شدن به او نمی‌دهد. گاهی فکر می‌کنم که او وا داده نه من، اما شاید برعکسش باشد. به هر حال هر دو به فنا می‌رویم، با هم و بی هم."
***
پرسه زدن بین فضای خاکستری، مه‌آلود و سورئال صفحه‌های اتاق لودویگ تجربه‌ی خاصیه. سیر معمایی و پله پله روشن شدن قضیه که به خوبی پرداخته شده، من رو از اول تا آخر مشتاقانه به دنبال کشف حقیقت با خودش همراه کرد. 
 شخصیت‌های مختلف جذاب و دیالوگ‌ها و پاراگراف‌هایی که هر کدوم به شکل مستقل جذابن ( که البته به نظرم گاهی بیش از حد مستقل بودن و از خدمت به داستان خارج می‌شدن)، باعث میشه که حتی بخش های با ریتم کندتر داستان هم به نوعی متفاوت لذت بخش باشن و تا رسیدن به قسمت های بعد ادامه بدیم.
 در کل اتاق لودویگ رو اثری با اتمسفر خاص و لذت‌بخش می‌دونم و قطعا به کسایی که به همچین فضایی علاقه‌مندن توصیه‌ش می‌کنم.
        

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.