یادداشت محمدقائم خانی
. کرگدن باطن سوژگی «کرگدن» اوژن یونسکو کاوشی است در جهانِ ضدانسانی شکل گرفته در دنیای جدید. هشداری است به نابودی انسانیت در میان هیاهوی مدعیان پرشماری که هیئتی انسانی دارند. اما باید دقت کرد که اهمیت این نمایشنامه، تنها به اعتراض علیه جهانِ ضدانسانی ساخته شده نیست، بلکه به چیزی است که انسانیت را در برابر آن قرار میدهد. همین تقابل است که درام نمایش را میسازد و نیروها را در جایگاهشان قرار میدهد. کرگدن صرفاً مرثیهای در رسای فقدان انسانیت نیست، بلکه کاوشی دراماتیک است میانه کشمکشهای دنیایی پر از تخاصم و تضاد که مجالی برای تجمیع نیروهایی که ظاهر خیر دارند، نمیگذارد. یونسکو از لابهلای این درگیریهاست که سعی میکند کورسوی امیدی برای انسانیت بگذارد حتی اگر تمام دشمنانش تمامقد علیه آن قیام کنند. یکی از نشانههای کسی که به مذهب انسانیت اهمیتی نمیدهد، بیاعتنایی او به دیگران است. در گفتوگوی ژان و برانژه، ژان که در حال تغییر به صورت کرگدن است، خود را چنین توصیف میکند: «راستش من از مردم نفرت ندارم. نسبت بهشان بیاعتنا هستم. بهتر است بگویم ازشان اقّم میگیرد. باید مواظب باشند که سر راهم قرار نگیرند که خردشان میکنم.» این همان تصویرِ آشنای سیطره سوژه بر «دیگری» در ادبیات فلسفه پستمدرن است. سوژه در قرن بیستم، در انتهای دوره مدرنیسم، به این نقطه رسیده که هرکسی غیر از او باید ویران شود، به همین اتهام که غیر از اوست؛ مگر این که قبل از نابودی تسلط سوژه را بپذیرد. زمانی که ژان در حمام به سر میبرد، و در آنجا کاملاً به یک کرگدن تبدیل میشود، در اولین گفتوگو به برانژه میگوید: «پامالت میکنم.» برای سوژه، دوست و دشمنی ذاتی وجود ندارد. تنها چیزی که هست، «دیگری» است که اگر منافع او را به خطر بیندازد، تبدیل به دشمن میشود. همان ژان در آن گفتوگو میگوید: «من یک هدف دارم که یککله به طرفش میروم.» سوژه تنها به هدف میاندیشد و همه قوا را برای حرکت بدان سو تجهیز میکند. شناخت هدف و حرکت با تمام قوا سمت آن، با تکیه بر عقلانیت محاسبهگری که امروزه با عنوان «راسیونالیسم» خوانده میشود، انجام میگردد. بنابراین سوژه نمیتواند به چیزی جز قواعد محاسباتی عقل باور داشته باشد، بنابراین اخلاق عام انسانی و ارزش ذاتی انسانیت، در اولین گامها کنار گذاشته میشوند. بنابراین عقلانیت مدرن، ضد اومانیسم عمل میکند. اما سوژه تنها یک وجه ندارد و برای شناخت آن باید به ریشه شکلگیری آن در روشنگری توجه کرد. در روشنگری ارزشهای بسیار زیادی گرد هم آمده بودند که بسیاری از متفکران آن، ذیلِ عنوان «انسانگرایی» تجمیعش میکردند. سوژه صورتهای مختلفی به خود گرفته و بر ارکان متعددی سوار شده است. اما همین سوژه در قرن بیستم، آشکارا آن ارزشها را قربانی بودنِ خود میکند که مهمترینش همان اخلاق عام جهانی است. تکیه عقلباوری مدرن در روشنگری بر وضعیتی به نام تجدد است که بسیاری از ارزشها را در کنار هم دارد؛ از جمله این که داعیهدار «انسانگرایی» هم هست. بنابراین همین دشمنان اومانیسم، ممکن است در بخش عمدهای از زندگی خود، داعیهدار «اصول فراگیر انسانیت» نیز باشند. برانژه در گفتوگو با دودار، درباره ژان میگوید: «این پسری که آنقدر آدم بود، آن قدر از آدمیت دفاع میکرد! که باور میکرد که او هم؟... او؟ از... از ازل همدیگر را میشناختیم. هیچ وقت گمان نمیکردم که این جوری تحول پیدا کند. من از او مطمئنتر بودم تا از خودم!» اما زمانی که حقیقت درونی انسان مدرن در حال آشکار شدن است، او خیلی زود به هیبت کرگدن در میآید و باطنش نمودار میشود. در شهر همه آدمهای به ظاهر «عاقل» با وجود اعتقادات مختلف (و گاهی متضادی که دارند) مسخ میشوند. چه رئیس، چه همکار لیبرال، چه آن که عقاید اشتراکی دارد، چه دختر سر به زیر منشی، همه به شکل کرگدن در میآیند. برانژه درمورد رئیس اداره میگوید: «چه موقعیت خوبی داشت. و همین قضیه ثابت میکند که از روی صمیمیت مسخ شد.» پس ظاهراً آدمهایی که طرفدار ارزشهای مختلف انسانی هم هستند، در تبدیل شدن به کرگدن تردید نمیکنند. انسان ماندن رنجی با خود به همراه میآورد که آنها حاضر نیستند آن بار را تحمل کنند. به بیان فلسفی، سوژه میتواند صورت های مختلفی داشته باشد که تنها پوششی بر بنیاد غیرانسانی آن میکشد. پس «کرگدن» درباره بحرانِ درونی مدرنیته است؛ یا به عبارتی درباره اصلِ سوژگی است. تا وقتی اکثریت با کرگدنها نیست، این انسانهای به ظاهر عاقلِ باوقار و انسانگرا، طرفدار انسانیت هستند و به روشهای کنترل کرگدنها فکر میکنند، چون هنوز اکثریت با آنهاست که ظاهراً نسانی دارد. ولی وقتی سرعت تغییر آن قدر زیاد میشود که کفه قدرت، به سمت کرگدنها میچربد، همین نخبگانِ عقلگرا با علاقه به کرگدنها میپیوندند. آنجا معلوم میشود که آنها بنده قدرتند و ارزشی اصیل برای انسانیت قائل نیستند. مرز این تغییر کجاست؟ کجا میفهمند که کفه ترازوی قدرت در حال جابهجا شدن است؟ با علم محاسبهگر. نقطه عطف تغییر طلایی، در کلام برانژه نمایان میشود، زمانی که او با دودار و دیزی در حال گفتوگو است؛ «قضیه خیلی تند پیش میرود. دیگر وقت برای محاسبه باقی نمانده.» یعنی قدرت از دست انسانها خارج شده و کرگردن ها مسلط شدهاند. علم جدید با محاسبه، مبنای قدرت در دنیای ساخته شده بر اساس عقل است. بعد از دودار، زمانی که دیزی هم دل از برانژه میبرد و آماده پیوستن به کرگدنها میشود، برانژه به او اعلام میکند که در برابر همه کرگدنها، حق با اوست. دیزی او را پرمدعا میخواند: «حق مطلق وجود ندارد. حق با دنیاست. و دنیا نه تویی، نه من.» وقتی معیار مشترک بین انسانها حذف میشود، برانژه دست به دامان زبان میشود، به عنوان تنها بستر تفاهم. اما دیزی میگوید که این چیزی را ثابت نمیکند. حالا دیگر هیچ معیاری برای برتری انسان بر حیوان نیست و دیزی ترجیح میدهد با قدرتمندان باشد، نه با فردِ شکستخورده. برانژه میگوید: «لابد من دیگر هیچ دلیلی ندارم. تو آنها را از من قوی تر میدانی.» جالب است که برانژه حتی خودش را هم نمیتواند متقاعد کند که بر حق است، اما با اراده بر مذهب انسانگرایی میماند، حتی اگر تمام دنیا به کرگدن تبدیل شوند. برانژه در برابر تبدیل شدن به سوژه مقاومت میکند، اما دلیلی برای آن ندارد. قبلاً یونسکو زیرآب استدلال را با مردِ منطقدان زده است. زمانی که هنوز هیچ خبری از تحولات بزرگ نیست و تنها عبور یک کرگدن مشاهده شده است، منطقدان در گفتوگو با آقای پیر، نمایشی از مسخره بودن بنیاد استدلال منطقی را ظاهر میکند. همان جا معلوم میشود که منطق به کار کشف حقیقت نمیآید و تنها به درد مجادلات بیخودی میخورد برای خدمت به قدرتمندان. همین تضاد انسانگرایی با عقلانیت در «کرگدن»، نشان از بحران درونی سوژگی است که باطن زندگی جدید را به نمایش میگذارد. از این روست که میتوان آن را اثر هنری اصیلی حساب کرد که با گذشت زمان کهنه نمیشود و هیچ غفلتی نمیتواند هشدارش را بیاثر سازد.
1
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.