یادداشت فاطمه علیمردانی

                خلاصه ی حرفم می شود این که خوب بود. نه خیلی خوب. نه به اندازه ی شعفی که وقتی فضیلت های ناچیز را می خواندم از تصور خواندن باقی کتاب های گینزبورگ توی دلم احساس می کردم. 
داستان رک و راست و بی بزک دوزک زندگی های سخت. نمی دانم این حس من از شهر و خانه بود یا واقعا گینزبورگ این را می رساند. این حس گیر افتادن وسط جمعی از آدم ها و رابطه ها و مکان ها، و بعد بین سه تای این ها، زنده تر و روح دارتر، مکان ها باشند. نه آدم ها؛، نه رابطه ها. 
تصور وحشتناکیه. نیست؟
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.