یادداشت مبیناحبیبی
1402/10/29
این کتاب خاطرات خانمهایی هست که در اندیمشک، بیمارستان شهید کلانتری، لباس و ملحفههای رزمندگان و مجروحین رو میشستند. از دوستانم شنیدم که خوندن این کتاب خیلی ناراحتکننده بوده براشون، پس تصمیم گرفتم حتما بخونمش! چون هر خاطره حدودا پنج شیش صفحه بود و توی یک زمان و مکان بود پس کلییات داستانها خیلی شبیه به هم بود و انتظار داشتم هرچی بخونم و جلوتر برم عادیتر بشه، اما هرچی گذشت این غم بیشتر شد. من توی این کتاب مادرهایی رو دیدم که چندسال لب یک حوض رخت شستن، و الان چهل سال از اون اتفاق گذشته، اما همهی زندگیشون توی اون زمان متوقف شده. لب یک حوض پر از خون....
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.