یادداشت
1402/3/14
4.1
5
من ندیدم دو صنوبر را با هم دشمن. من ندیدم بیدی، سایه اش را بفروشد به زمین. رایگان می بخشد، نارون شاخه خود را به کلاغ. هر کجا برگی هست ، شور من می شکفد. بوته خشخاشی، شست و شو داده مرا در سیلان بودن. مثل بال حشره وزن سحر را می دانم. مثل یک گلدان ، می دهم گوش به موسیقی روییدن. مثل زنبیل پر از میوه تب تند رسیدن دارم. مثل یک میکده در مرز کسالت هستم. مثل یک ساختمان لب دریا نگرانم به کشش های بلند ابدی. تا بخواهی خورشید ، تا بخواهی پیوند، تا بخواهی تکثیر.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.