یادداشت سمانه رحمدل

                در مورد بعضی کتاب‌ها، بیشتر از اینکه بخواهم نقد بقیه را بخوانم، کنجکاوم خاطره‌های فرامتنی و شخصی‌شان را از کتاب بدانم. به نظرم نمی‌شود از کتاب کالتی مثل بربادرفته خاطره‌ای نداشت.  خواندید و تمام؟ 
از خودم بگویم که کتاب دو جلدی را از کتابفروشی پیرِ مژده‌ی رشت خریدم؛  زمانی که مژده‌ی بزرگ هنوز عکس روی دیوار کتابفروشی نشده بود. در تابستانی بین دوازده سالگی و سیزده سالگی بربادرفته را خواندم. دو هفته طول کشید یا دو ماه؟ یادم نیست. ولی خوب یادم هست که تابستان پر بارانی بود. باران می بارید و من بربادرفته می‌خواندم. 
کتاب، صحافی‌اش تُف‌مال بود و فورا شرحه شرحه شد. اما پر برکت بود و بین دخترخاله‌ها یک دور گشت. و عجیب این‌که آن وسط‌ها گم و گور نشد و هنوز در کتابخانه‌ام مانده. 
سال‌ها مشتاق دیدن فیلم بربادرفته بودم (پنج،  شش سال در نوجوانی می‌شود سااااال‌ها). و وقتی دیدم، گفتم: نُچ! کتابش چیز دیگری‌ست. البته همیشه همین‌طور است. 
خب این هم انشای فرامتنیِ من راجع به بربادرفته.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.