یادداشت سمیه بینا

        روایتی از زنانی که نمیشناختمشان.  در شرایط بمباران و تنهایی فرزندانشان  به جایی وابسته بودند که چشمشان سرخی خون میدید؛ شامه‌شان ترکیبی از بوی خون و وایتکس را به ریه‌هاشان میکشید؛ دستانشان با لکه های ملافه ها و لباسهای خاکی کلنجار می‌رفت و زبانشان ذکر و دعا را نثار انقلاب و جوانانی میکرد که تا پای جان سپری برای حفظ ایرانمان بودند. 

کتاب مجموعه روایاتی(تاریخ شفاهی) از زنان اندیمشکی است که در پشت جبهه نقشی فعال داشتند. نقطه مشترک همه روایت ها حضور در حوض خون بود.

کاش عکسها و معرفی وضعیت فعلی هریک از بانوان  در ابتدای روایت مربوطه قرار داده می‌شد.
      
2

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.