یادداشت فاطمه محمدی

                داستان با شوک شروع میشه اینکه اول تو درک کنی سندرم قفل شدگی چیه و ناگهان در سیل عظیمی از ناباوری قرار بگیری ... خوندن کتاب این حس رو بهم القا میکرد که مثل یک مرتاض هندی در حال شکنجه ای خودخواسته ام ، دلم میخواست خوندنش رو رها کنم اما بطرز عجیبی در امواج دریای ساحل برک، جایی که اکثر ماجرای کتاب در اون اتفاق میوفته غوطه ور میشدم و نمیتونستم راهم رو به دنیای بیرون پیدا کنم ! واقعی بودن این داستان باعث میشد که تلاش کنم تا هر آن با شخصیت اصلی یعنی ژان دومینیک همذات پنداری کنم بلکه عاجزانه بتونم احساسش رو درک کنم، زمانی که از اعماق سکوت رقت باری که بسان پیله ای اون رو دربرگرفته و اجازه رهایی فریادهای درونیش رو نمیده و با این وضعیت بازهم به هر طریقی میجنگه تا در آخرین روزهای زندگی داستان حیاتش رو به کمک پرستار دلسوزش با روش سختی  به نگارش دربیاره ،نهایتا باوری بهم هدیه کرد، اینکه در هر شرایطی هستی فقط بودنته که اهمیت داره و کافیه بخوای تا تاثیر خاص وجودت رو بر صفحه روزگار نقش بزنی ...
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.