یادداشت حــدیث کریمی

                "خب، تلما، یه چیزی رو بهم بگو، اگه بچه نداشتی، چی؟ منظورم اینه که اگه خدا بجای بچه، یه چیز ویژه بهت میداد، فکر کنم ردش می کردی."

داستانی امید بخش از زندگیِ مادری پرمشغله و تنها...
ساعت ۱۰:۳۲؛ 
یک پسر بچه، یک اسکوتر، یک خیابان و یک‌کامیون!
دست سرنوشت رنگِ سیاهی، به زندگی تلما میپاشد...

داستان از زبان دو شخصیت، تلما و لویی روایت شده، 
روایتهای لویی:  نگاهی جالب، اثربخش و القاگر حس امید و سرزندگی
روایتهای تلما: معمولی،نگاهی مادرانه به اتفاقات؛ درگیری با عشقِ مردی بی نقص!(مثل اکثر رمانهای مشابه)

پیشنهاد: 
۱.مناسب برای خوانده شدن در زمانهای مرده، مطب پزشک- در مترو و قطار و...

۲. برای تفریحی خواندن(به مخاطب چیزی اضافه نمیکند.)
        

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.