یادداشت محمدقائم خانی

رضاشاه و شکل گیری ایران نوین: دولت و جامعه در زمان رضاشاه
        از زمانی که انگلستان متوجه وجود منابع نفتی در سرزمین‌های ایل بختیاری شد، شروع به ارتباط‌گیری گسترده با ایلات بختیاری کرد. این ارتباطات از طرفی موجب دستیابی انگلستان به منابع عظیم نفتی ایران با کمترین هزینه شد و از طرف دیگر موجب تقویت ایل بختیاری برای مقابله با حکومت مرکزی گشت. این رابطه بیمار استعمار با بخشی از سنت، اثری بر عشایر گذاشت که نتیجه آن بعدها در رویارویی با رضاخان مشخص شد. در قرن نوزدهم عشایر با هویت مستقل خویش که با نظامات سنتی قوام یافته بود، به ارتباط با انگلستان پرداختند، اما در اوایل قرن بیستم دیگر جایگاه خوانین بزرگ بختیاری به لیاقت‌های ایشان به عنوان رهبران ایل، یا موفقیت آنان در ایجاد روابط سیاسی با مقامات محلی و منطقه‌ای و مرکزی ایران بستگی نداشت، بلکه فقط به روابط ایشان با بریتانیا بستگی داشت.  این شکاف به یکی از عوامل مهم ضربه خوردن ایل در مقابل ارتش مرکزی رضاخان بدل شد. سقوط خوانین تنها معلول صعود مقاومت‌ناپذیر رضاخان و دولت مرکزی نبود. این فرایند از درون خود اتحادیه بختیاری پدید آمد و رشد کرد که نمایانگر پایان سازمان و روابط سنتی عشایری و منسوخ شدن فرمان‌روایی خان‌های بزرگ بود.  در واقع عشایر بختیاری توسط خان‌های خودشان خلع سلاح شدند، و قیام 1308 بختیاری‌ها نیز با مداخله آشتی‌جویانه خان‌های تهران‌نشین سرکوب شد.  در زمستان 1307 آرامش ظاهری حاکم بر بیشتر مناطق روستایی و عشایری ایران ناگهان بر هم خورد. یکایک نواحی عشایری غرب، جنوب، مرکز و جنوب شرقی ایران در پی هم سر به شورش برداشتند، و به خصوص منطقه جنوب تقریبا از تسلط حکومت مرکزی خارج شد. عامل تشدیدکننده همگی این آشوب ها اعتراض عمومی ایلات و عشایر به سیاست حکومت مرکزی بود.   شورش‌های عشایری سال 1308 به خصوص قیام بختیاری‌ها و قشقایی‌ها، تهدیدی بود برای دولت که مبادا تسلط خود بر سراسر جنوب مرکزی و جنوب ایران را از دست بدهد. برداشت عمومی از ضعف حکومت مرکزی دهقانان را تشویق کرد تا انحصار جدید دولت بر تریاک را به مبارزه بطلبند و محرک تازه‌ای شد برای آن دسته از شهرنشینان که مصمم بودند در برابر قانون لباس و قانون خدمت سربازی بایستند. مثلا در ماه‌های تیر و مرداد که شورش بختیاری به اوج خود رسید، طبقات فقیرتر اصفهان توانستند بدون مجازات کلاه پهلوی را از سر بردارند.  


در دهه 1310 مهمترین اولویت رژیم در مورد آموزش عالی تأسیس یک دانشگاه بود. احتمالا برای نخستین بار این اندیشه را حدود صد سال پیش یعنی در دهه 1830 میلادی اوژن بوره بنیان‌گذار هیئت مبلغان مذهبی لازاریت فرانسه در ایران مطرح کرده بود، زیرا در نامه‌ای که به فرانسه فرستاد نوشته بود که هدف او تأسیس دانشگاهی در ایران است که جوانان ایرانی بتوانند در آنجا دانش‌های غربی را بیاموزند. با این حال تقریبا یک قرن گذشت تا این فکر به مرحله عمل رسید. در 1297 تعدادی از شخصیت‌های فرهنگی سرشناس ایران شروع به بحث درباره تأسیس یک دانشگاه به روش فرانسوی کردند. و تا سال 1304 دیگر صحبتی در این باره شنیده نشد تا آن که در آن سال سفارت بریتانیا در تهران که موافق ایجاد دانشگاه به روش انحصارا فرانسوی نبود، پیشنهاد تأسیس یک دانشگاه ایرانی را تسلیم دولت کرد... وقتی تیمورتاش وزیر دربار «عیسی صدیق را مأمور تهیه پیش‌نویس طرح تأسیس دانشگاه» کرد، پروژه تأسیس دانشگاه تکان جدی‌تری خورد.  


رضاشاه همانند فرمان‌روایان پیشین ایران همیشه از اختلافات داخلی و دسته‌بندی‌های عشایر بهره‌برداری می‌کرد، و سلطه خود را با به جان هم انداختن عشیره‌ای علیه عشیره دیگر، خاندانی علیه خاندان دیگر، خانی علیه خان دیگر و استفاده از رشوه، تهدید و حقه و نیرنگ تحمیل می‌ساخت.  


روشنفکران پیشوای انقلاب مشروطه آزادی را با افسارگسیختگی اشتباه می‌کردند و می‌پنداشتند که قانون یعنی آزادی کامل از دولت و هرگونه قید و بند. ادعا می‌شد که همه قدرت حکومت متعلق به قانون‌گذار است و قوه مجریه منزلت یک خدمت‌گزار رام و مطیع و سربه‌راه را دارد. مطبوعات چنان رفتار می‌کردند که گویی هیچ گونه حد و مرزی برای آزادی بیان وجود ندارد و از این رو نه تنها مسئولیت اجتماعی خود را به درستی انجام نمی‌دادند بلکه گاه علیه هرکس که می‌خواستند، از جمله وزرا، نمایندگان مجلس و حتی شخص شاه، زشت‌ترین و زننده‌ترین کلمات و حتی دشنام‌ها را به کار می‌بردند. البته آشوب فقط در عرصه‌های سیاسی، روزنامه‌نگاری و عقاید عمومی بروز نکرد، بلکه ناآرامی، شورش و راهزنی در مرزها، میان ایلات و در شهرستان‌ها نیز رو به رشد نهاد.  


در بیشتر نواحی عشایری، در دوره‌ای حدود سی ساله از دهه 1270 تا اوایل دهه 1300 هرج و مرج حاکم بود که به «خانخانی» یا «آشرارلیغ» معروف شده بود. بیشتر گروه‌های عشایری رهبران نیرومندی داشتند جز عده کمی، مانند ترکمن‌های یموت که به هیچ سازمان رهبری تن نمی‌دادند.  در سال‌های 1299 و 1300 ایران در آشوب و گسیختگی کامل به سر می‌برد. حکومت مرکزی فقط در تهران و حوالی آن فرمانروایی داشت. نفوذ خارجی موقتا به حالت تعلیق درآمده بود: ترک‌ها در جنگ شکست خورده بودند، انگلیسی‌ها از سویی در ایران بدنام شده و از سوی دیگر به علت وضع اقتصادی داخلی خود ناچار بودند قوای خود را از ایران عقب بکشند، و بلشویک‌ها نیز از گیلان خارج شدند. با این حال بیشتر نواحی کشور زیر نفوذ و سلطه رهبران گوناگون – سوسیالیست یا ارتجاعی – عشایر بود که مالیاتی به تهران نمی‌پرداختند و هریک نیز ارتش‌های خصوصی مجهز خود را داشتند. عشایر چادرنشین و نیمه‌چادرنشین که احتمالا حدود یک سوم تا یک چهارم کل جمعیت کشور را تشکیل می‌دادند، عملا همگی مستقل از حکومت مرکزی بودند.  


اکنون او از پشتیبانی قابل ملاحظه نخبگان طبقه متوسط جدید از جمله اعضای «باشگاه ایران جوان» که توسط جوانان در خارج تحصیل‌کرده‌ای مانند دکتر علی اکبر سیاسی و دکتر محمود افشار تأسیس شده بود برخوردار بود. علی‌اکبر داور، وزیر دادگستری و دارایی باکفایت و شرافتمند آینده که در سال 1316 به علت فشار رضاشاه خودکشی کرد، در آن زمان آشکارا در روزنامه خود از نیاز به استبداد حمایت می‌کرد. روزنامه‌نگاران برجسته جوانی مانند زین‌العابدین رهنما به اردوی رضاخان پیوستند و همراه با گروه تازه تأسیس شده‌ای به نام «دموکرات‌های مستقل ایران» (که در مجلس به فراکسیون تجدد معروف بود) به رهبری سیدمحمد تدین شروع به هواداری از تغییر رژیم و تبدیل آن به جمهوری کردند و توانستند حمایت سوسیالیست‌های سلیمان میرزا را نیز کسب کنند.  با این وجود رضاخان و هواداران جوانش نتوانستند عموم نخبگان و مردم را به تشکیل جمهوری در ایران راضی کنند و حکومت ایران سلطنتی ماند. علمای قم مرکب از آیت الله محمدحسین نائینی، شیخ عبدالکریم یزدی حائری و حاج سید ابوالحسن اصفهانی گویا در اواسط فروردین جلساتی محرمانه درباره موضوع جمهوری تشکیل دادند. چنان که حائری متذکر شده است، نفوذ آیت الله حائری احتمالا لحن حمایت‌آمیز تلگرام علمای قم را تعدیل کرده است. گمان می‌رود انگیزه اصلی او در این کار تأسیس مجدد محافل سازمان یافته مذهبی [حوزه علمیه قم بوده که تا حدی به کمک‌های مالی مومنان بستگی داشته و او را در برابر نمایندگان بازار و علمای تهران سربه‌راه‌تر نشان داده است. نائینی و اصفهانی که به زودی به نجف برگشتند علاقه بیشتری به رضاخان داشتند، زیرا او را حافظ بالقوه مذهب شیعه در برابر تعدیات قدرت بریتانیا می‌پنداشتند. به عبارت دیگر به طور کلی علما مانند همیشه دچار تفرقه، تأثیرپذیر از پیروان خویش، و بیشتر تحت تأثیر نقوذ نیازها و گرفتاری‌های خاص خود بودند تا نگران همسویی جمهوری با دین‌گریزی.  بنابراین نمی‌توان حمایت برخی کمونیست‌های ضددین از جمهوری و نگرانی علما از آن را عامل مهمی در سلطنتی ماندن حکومت در ایران دانست. در دوم فروردین 1303 مجلس مذاکره درباره پیشنهاد تغییر قانون اساسی و استقرار جمهوری را آغاز کرد. رضاخان حتی با نیروی نظامی که در اختیار داشت و حمایت نسبتا کافی نمایندگان مجلس، باز از مخالفان خود شکست خورد، و این مخالفان عبارت بودند از درباریان قاجار، رجال خانه‌نشین، بعضی از آزادی‌خواهان، اما بالاتر از همه مدرس و پیروان آخوند، تاجر، پیشه‌ور و مردم عادی او که در پس پشت آنان قدرت‌های سازمان‌یافته و استوار بازار تهران قرار داشت.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.