یادداشت آزاده اشرفی
4 روز پیش
کتاب حکایت جاذبه و دافعه بود. اینکه وزنه جاذبه به سمت کی سنگینتر باشد را تو باید تصمیم بگیری. عشقی که از نوجوانی شروع شد و تا سالمندی ادامه یافت. به نظر خیلی رویایی و دور از ذهن میآید. اما گویا یوسا برای طرح شخصیت ریکاردو نیاز به اینکار داشت. شخصیت وابسته و غیر قابل تغیری که تنها نقطه روشن زندگیش، همین صداقت و پاکیش بود. ریکاردو یا پسر خوب، که نهایت ریسک زندگیش حرکت از پرو به سمت پاریس بود و تا دوسال مانده به آخر عمرش، همانجا ماندگار شد. و گویی برای پوشاندن این واماندگی، نیاز به شخصی مانند دختر بد داشت. دختری که حتی نمیدانست به چه اسمی بخواندش. در مقابل شخصیت سرخورده و عاشقپیشه ریکاردو، دختر بد را داریم که از هیچ چالش یا حیلهگری فروگذار نیست. اهل ریسک است و با تکذیب گذشته، خودش را به آینده روشنی نزدیک میکند. اما عقدههای روانی وجودش در مدت کوتاهی از خوشبختی دورش میکند. دختری که به جز جاذبههای جسمی و جنسی چیزی ازش نمیدانیم. نه طرز تفکر و نه شخصیت او مشخص نیست، انگار حتی برای نویسنده هم این دختر مرموز است، که کتاب از دیدگاه ریکی نوشته شده، نه یوسا. چندین ملیت و هویت برای خودش دست و پا میکند و دور دنیا را میچرخد بلکه مأمن را پیدا کند. و چون همیشه وصل به این الاکلنگ نامتعادل است، ور احساسی شخصیتش همیشه لنگ میزند. این است ک در کنار همه داشتههایش، ریکاردو را به عنوان وزنه عاشقانه ترازویش میخواهد. دلش را که زد، باز گم و گور میشود. داستان تماما در التهاب ریکاردو برای دختر بد سر میشود. چه وقتی در آغوش گرم او دست و پا میزند، چه وقتی که گمان میکند دارد فراموشش میکند و باز به دنبالش میگردد! فصل پایانی خیلی راحت میشد حذف شود. دلیلی نداشت مرگ دختر بد و بازگشتش به سوی ریکاردو اعتراف به عشق در پایان زندگیش به تصویر کشیده شود. این که مرگ دختر بد در نهایت کنار عشق ماندگار و قدیمی زندگیش اتفاق افتاد و با این همه سرگردانی، بالاخره در کنار ریکاردو آرام گرفت و تمام کرد. کتاب نقاط ضعف زیادی داشت اما به نظرم نقطه قوتش همین شخصیتپردازی بود که یوسا انجام داد. که قاضی نشد و اجازه داد ما ریکاردو را پست و زبون، یا مهربان و عاشق ببینیم. به راحتی خواننده را به دنبال خودش کشاند و مخاطب را در مقام داور گذاشت. گاهی فکر میکردم این دورهگردی یوسا به دور دنیا شاید به رخ کشیدن اطلاعات جهانگردی باشد که میخواهد از هر نقطه داستانی حکایت کند! اما در واقع هر بخش از ترکهای دختر بد در کشوری افتاده بود. فوکودا، ریچاردسون، آرنو، همسر مارتین یا پدر خودش، نماد آدمهایی بودند با نگرشهای مختلف که هر کدام به گونهای او را جذب کردند یا از خود آزردند. تنها ریکاردو بود که به دلیل ثبات شخصیتش برای او دائمی بود. ریکاردویی که نهایت تغیرش، همین سفرهای کاری بود که مجبورش میکرد از دایره امن خود در پاریس خارج شود و بعد از اتمام ماموریت با سرعت به سرمنزلش برگردد. بالانس جالبی بود، گرچه مرا جذب نکرد و باعث خشمم شد. اگر نویسنده این قصد را داشت، خب، موفق شد. در کنار داستان اصلی، خرده پیرنگها را دوست داشتم. داستان خوان بارتو، ارشمیدوس یا گراوسکیها از جاذبههای نگارش این اثر بود که باعث میشد به ادامه داستان امیدوار بشوم. اما قطعا از کتبی بود که فقط به یک بار خواندن بیارزد و ریسک مطالعه دوبارهاش را نپذیرم. دختری از پرو/ ماریو بارگاس یوسا نشر پارسه/ مترجم خجسته کیهان
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.