بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت 🐦‍⬛

🐦‍⬛

1400/06/14

                تولد 80 سالگی لیدی ال است و همه‌ی فرزندان و نوادگان او دورش گرد آمده‌اند تا در عمارت باشکوه لرد ال زادروزش را جشن بگیرند. سر پرسی، شاعر شهیر و عاشق سینه‌چاک لیدی ال، بی‌صبرانه منتظر است تا پس از سال‌ها بالاخره سرگذشت معشوقه‌اش را مکتوب کند، اما هیچ چیز آن طور که انتظار می‌رفت پیش نمی‌رود.
آنت حوالی هزار و هشتصد و هفتاد میلادی در یکی از محله‌های پست پاریس به دنیا می‌آید. «واقعه‌ای عجیب، چون کوچه‌ی لاپ در اواخر سال‌های هزار و هشتصد و هفتاد ناحیه‌ای نبود که کودکی در آن متولد شود؛ با این وجود جای انکار نبود که تعداد زیادی از اعمالی که موجب به دنیا آمدن بچه‌ای می‌شود در آن رخ می داد.» او دوران کودکی خود را با آموزه‌های پدر آنارشیست الکلی‌اش می‌گذراند. پدری که فریاد آزادی، برابری، برادری‌اش گوش آنت را کر کرده در حالی که همسرش به سختی و با رخت‌شویی خانواده را اداره می‌کند. به علاوه‌ی این که پدر مدام توسط پلیس بازداشت می‌شود. اواخر قرن نوزده است و موج ترور آنارشیست‌ها اروپا را فرا گرفته.
پس از مرگ مادرش آنت دو سال به کار رخت‌شویی مشغول می‌شود. در این مدت پدر او به شکلی صریح‌تر به بیان عقاید آنارشیستی‌اش در مورد خانواده می‌پردازد: «پدران و دختران باید خود را از کلیه‌ی روابط بورژوایی رها کنند و به آزادی واقعی دست یابند.» پس دختر جوان مجبور می‌شود خانه را ترک کند. او به دنبال کار دیگری است و دلالان محبت این محله‌ی بدنام پیشنهاداتشان را ارائه می‌کنند. او به دنبال کار به محلات دیگر می‌رود و در می‌یابد که در جاهای دیگر نیز برای یافتن کار و ادامه کار می‌بایست با مردی بخوابد. «خوشگل‌تر از آن بود که دست از سرش بردارند. به زودی تصمیمش را گرفت و با خود گفت که بهتر است شروع زندگی‌اش از پیاده‌رو باشد تا خاتمه‌ی آن.» بعد از مدتی کار، یکی از معروف‌ترین دلالان محبت پاریس او را احضار می‌کند تا پروژه‌ای خاص را کلید بزند و او که همیشه در رویاهایش می‌دانست که بهترین چیزهای زندگی نصیبش خواهد شد، متوجه می‌شود که رویدادهای مناسب در راه است. او از طریق آن دلال با آرمان دنی آنارشیست 26 ساله‌ی معروف آشنا می شود...
آنت عاشق و دل‌باخته‌ی آرمان می‌شود و برای رسیدن به عشقش از کار/جنایتی دریغ نمی‌کند اما در مقابل، آرمان در جای جای داستان او و عشقش را ابزاری برای رسیدن به اهدافش قرار می‌دهد. پس از مدتی کاسه‌ی صبر دخترک عاشق لبریز شده، دست از تظاهر به آرمان‌خواهی (!) برمی‌دارد و غول خشمگین درونش را به انتقام‌جویی معشوق خود می‌فرستد.
گویا زندگی زن داستان گرهی ناگشودنی به آنارشیسم خورده. نوعی طلسم، وزنه‌ای سنگین مثل همان‌ها که برادران دالتون به پا داشتند، وزنه‌ای که در نهایت آنت بی‌پناه را به اعماق دریا می‌کشاند، عاشقانگی او را می‌مکد و لیدی ال را تحویل می‌دهد.
پیتر اوستینوف کارگردان انگلیسی بر اساس رمان لیدی ال فیلمی به همین نام ساخته. این فیلم کمدی محصول سال 1965 در فرانسه، ایتالیا و انگلستان منتشر شد. سوفیا لورن، بازیگر زیبا و مشهور قرن بیستم، در این فیلم نقش لیدی ال را بر عهده داشته است. پل نیومن نیز در این اثر نقش‌آفرینی کرده.

+تناقض‌گویی، پناهگاه خاص کسانی است که می‌دانند نظرشان درست نیست اما خطا و اشتباه خود را نمی‌پذیرند و به این ترتیب سعی می‌کنند ثابت کنند که سیاه، سفید است و سفید، سیاه.
+شرارت، هرگز فقط منشا لذت نبوده است؛ روی دیگر سکه‌ی فاجعه است، سقوطی کامل حتی برای چند لحظه. خودکشی، ارزان‌ترین شکل جنایت که به‌وسیله‌ی قانون قابل پیگرد نیست؛ رهایی از تمام قید و بندها، یک لحظه مکاشفه که می‌توان قیمتش را زیر چراغ گاز خیابان پرداخت.

پ.ن: برای من جالب بود که نام کاراکتر دوم داستان به فارسی دقیقا توصیف شخصیت او ست؛ آرمان!

        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.