یادداشت احمدرضا اکرمی

                شعری از این مجموعه که بیش از بقیه به دلم نشست «دریا» بود:
ندارم چاره ای باید بشویم دست از دریا
به رودی خشک می مانم که جا مانده ست از دریا

چنان صیاد پیری شرمگین از روی فرزندان
کشیدم تور خالی را، کشیدم دست از دریا

ولی آن شب در اوج ناامیدی ها زدم بر آب 
ببینم دیگر آيا هیچ امیدی هست از دریا

سپردم قایق خود را به دست هرچه بادا باد
کج و معوج شدم اما گذشتم مست از دریا

لبالب غرق مروارید شد تورم که موج آن شب
برایم نامه ای آورد با پیوست از دریا

برایم گوش ماهی ها تمام نامه را خواندند
که موسی با توکل بار خود را بست از دریا
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.