یادداشت علی ریاضی
5 روز پیش
این دومین کتابیه که از سامبرا میخونم. کتاب اول، «راههای برگشتن به خانه» بود. این دو رمان کوتاه، چند تا ویژگی مشترک دارن که احتمال میدم در آثار دیگهی سامبرا هم بشه مشاهدهشون کرد. در هر دو داستان، - روی پیچیده بودن روابط انسانی، تاکید شده و سعی شده خیلی ملموس این پیچیدگی نشون داده بشه؛ چه روابط بین دو نفر، چه روابط کسی با اعضای خانوادهش و چه رابطههای دیگه بین آدمهای مختلف. واضحه که پیچیدگی روابط انسانی رو بدون شخصیتپردازی دقیق و ظریف نمیشه بهخوبی نشون داد. - شخصیتها حتی با این که از یه فرهنگ کاملا متفاوت با فرهنگ ما هستن، خودشون و ماجراهاشون خیلی باورپذیرن و بهخوبی میتونید خودتون رو جای شخصیتهای داستان قرار بدید. البته به شخصیتها فقط در زمان حال داستان، پرداخته نمیشه. - نقش کودکی و خاطراتش، خیلی پررنگه و مرتب بهش رجوع شده. برای همین هم داستان، رنگوبوی نوستالژیک داره. در طول داستان در کنار نوستالژی، احساسات دیگهای هم مخاطب رو دربرمیگیرن. - غم، اضطراب و ترس از فقدان که تقریبا سرتاسر داستان امتداد پیدا کرده ولی در عین حال، لطافت داره و آرومه. البته سامبرا خوب تونسته رنگوبوی چیزهای مختلف رو به داستانش بده بدون این که زیادهروی کرده باشه. - صحنههایی از دوران تاریک حکمرانی پینوشه و خفقان موجود در فضای سیاسی اون دوران، توصیف شده که تم خاصی به داستان داده؛ از طرفی هم بیش از اندازه بهش پرداخته نشده که اصل داستان تحت شعاعش قرار بگیره و یه داستان کاملا تاریخی و سیاسی تلقی بشه. درکل شاید بشه گفت هر دو این کتابها ترکیب متفاوتی از انواع این ویژگیهان و خوندن هر کدومشون، نهتنها مخاطب رو از خوندن کتاب دیگه بینیاز نمیکنه، بلکه حتی باعث میشه که ابعاد بیشتری رو دریافت کنه. این رو هم باید بگم که بعد از تموم شدن کتاب، اولا بهخاطر حجم اندکش و این که به خیلی از چیزها اشاره نکرده و گذاشته که مخاطب خوش به اونها فکر کنه و ثانیا حجم بالای تخیلات و توهمات شخص اصلی داستان، ممکنه مدتی ذهنتون درگیرش باشه؛ بهطوری که حتی زمان خوندن کتاب، این طور درگیرش نشده باشه.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.