یادداشت ابوالفضل شربتی
پیشتر در یادداشتی در همینجا دربارۀ نوشتن از مجموعههای شعر کمی فکر کردم. آنجا نوشتم که شعر هم تألیف است و مولف دارد، پسِ ذهنِ مولف ایدهها و نوعی نگاه به عالم است. این نگاهها سبب میشود مجموعههای شعر، بهخصوص گونههای عاشقانهاش، را صرفاً درددل، شکوِه و تمنای شاعر ندانیم، بلکه در نهاناش در پیِ یک نوع نگاه به عالم یا برجستهشدنِ چند مفهوم باشیم. این مسأله خصوصاً در مجموعههای شعری که «از هر دری سخنی» است صدق میکند (طبیعتاً باید به دنبال چندین مفهوم و مسأله باشیم) اما مجموعههایی شعری میبینیم که حول یک مفهوم گرد آمدهاند. نمونهاش همین «ضد». فاضل نظری از همان ابتدا مانیفستی را که اشعار این مجموعه به آن وفادارند آورده است: «من ضدی دارم. آن قدر فریبکار که آن را «خود» پنداشتهام. حالا من از خود برای تو شکایت آوردهام.» گویی شاعر خودش را شکافته و متوجه شده با دو «خود» مواجه شده است: یکی «من» که ادراکگر است، و دیگری «ضدِ من» که «من» آن را ادراک میکند، حال یا پنداشته است که خودش است یا واقعاً بخشی از خودش است که طبیعتش فریبکاری است. اندکی فلسفی شد، تلاش میکنم با چند مثال روشناش کنم. (رسمالخطِ اشعار عیناً از کتاب نقل شده) 1. اگر تا پیش از این حکایتهای عاشق و معشوق با «غیر» بودنشان پیش میرفت، فراق و جدایی بینشان جریان داشته، اکنون در وضعیتی به سر میبرند که «ضد» همدیگر نیز شدهاند: چون دوستانم دشمنند و دشمنان دوست * وامینهم بعد از تو «آنها» را به «آنها» 2. نوع دیگری از ضد «خود» است: دوستی در پیرهن دارم که با من دشمن است * اعتماد از من برای من رقیبی ساخته است. «زهر» مینوشاند و من «شهد» میپندارمش! * عقل ظاهربین، چه تردید عجیبی ساخته است. از این دو بیت میتوان فهمید که این مجموعه صرفاً رابطۀ بین انسانها را در نظر ندارد. 3. میتوان زمینۀ غالب این کتاب را با دوگانِ «ضد و خودِ ضدِ خود» بیان کرد. یعنی وضعیتی که این ضدِ فریبکار همه را فریب میدهد، هم دیگری را و هم خود را: برکهای گفت به خود، ماه به من خیره شده است * ماه خندید که من چشم به خود دوختهام 4. اما گاهی «ضد» امری غریب است، حالتی که شاعر پدیدهای غریب روبرویش است، برایش گنگ است، زمین و زمان نهیاش میکنند، در یک کلام، ضدِ وضعیتاش است، اما با این حال تمنایش را دارد: قصۀ فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه * دل بهدست آورده از کشورگشایی بهتر است تشنگان مهر محتاج ترحم نیستند * کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است 5. جالب اینجاست که گاهی شاعر خودش را بالای این دوگان تصور میکند و گویی با سه چیز سروکار داریم: من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم * چگونه با دو «ستمپیشه» مهربان باشم. 6. شاعر تجربههای فراق را در قالب تجربههای ضد میتوان آورد: چون خاطرۀ غنچۀ پرپر شده در باد * در حافظۀ باغچهها هستی و رفتی 7. اگر در عالم نیک بنگری البته که ضدها کنار هم زیست میکنند، مانند مرگ و زندگی، در این عالم هم زندگی است و هم مرگ. تجربۀ عاشق هم چنین است، بیانی دیگری از تجربۀ ضد. تنگ آب از روزهای قبل خالیتر شدهاست * زندگی در دوستی با مرگ عالیتر شدهاست * ماهی تویی و آب من و تنگ روزگار! * من در حصار تنگ و تو در مشت من اسیر «ضد» اثری قابل احترام است، گاهی بعضی از ابیاتش از غزل هم فراترند. در یادداشت پیشگفته هم اشاره کردم که عاشقانههای امروز باید با ادبیاتِ امروز هم باشد، در غیر این صورت ره به جایی نمیبرد. ویژگی شعرهای فاضل نظری هم اینست که وسیع و امروزیاند، طوریکه سطح واژگانمان را هم بالا میبرد.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.